گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

با روی دِلَفروزت سامان بنمی‌ماند

با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند

در ناحیت دلها با عشق تو شد والی

جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند

زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

جانا به غریبستان چندین بنماند کس

باز آی که در غربت قدر تو نداند کس

صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد

گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد

[...]

۴ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

هرچند غمِ عشقت پوشیده همی دارم

هر کس که مرا بیند داند که غمی دارم

گفتم که فرو گویم با تو طرفی زین غم

ز اندیشه‌یِ غم خون شد هم زهره نمی‌دارم

با آنکه به هر فرصت صد نکته دراندازم

[...]

۵ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم

مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد

جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی

[...]

۵ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

ایمن ز عارض تو این خط سیاه تو

گویی که به روم آمد از زنگ سپاهِ تو

بر غبغبِ چون سیمت از خطِ سیه گویی

مشک است طرازنده بر طرهٔ ماه تو

تا ابرِ تو را دیدم بر گردِ مهِ روشن

[...]

۳ بیت
انوری