واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۳
رشکم نبود گر همه بر تخت و نگین است
چیزی که بآن رشک توان برد همین است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۴
افتادگیم ساخته منظور نظرها
دارد بزمین روی اگر چرخ برین است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۱
ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه
شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۲
با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند
آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۲
چون بهله بصید دلم آن مست بر آرد
نی دل، که بتاراج جهان دست بر آرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۸
از دامن خود گرد جهان زود بر افشان
ز آن پیش که از دامن او گرد تو خیزد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۶
من رهرو راهی، که بمنزل نرساند
من دانه خاکی که بحاصل نرساند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۱
عشاق تو، تا شمع صفت جان نگدازند
در بزم صفا گردن دعوی نفرازند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۲
ز اندیشه بد گوست، کرم های لئیمان
بی واهمه ابنای زمان رنگ نبازند
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۵
شمع است که گریان شده در بزم وصالش؟
یا شعله عرق میکند از شرم جمالش؟!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۷
می گلگون فنا نشأة دیگر دارد
از بر افروختن رنگ خزان دانستم
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۵
در دیده غبارم ز چه ره یافته، دانی؟
نور نگاه میکندت خانه روشنی
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۲
جان سوخت، چو آمد سخن لعل تو بر لب
دل رفت، چو دیدیم رخ ماه تو درشب