گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

زآنکو نروم بلبلم و جای منست این

خلدوسر کویت قفس است آن چمنست این

یاقوت سرشکم خورد از جای دگر آب

نه لعل بدخشان نه عقیق یمن است این

چشمان تو کز باده نازند سیه مست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

میرم چو ز من دور شود آن بت دلجو

ربط تن و جان است به هم ربط من و او

از بی‌کسی‌ام نیست شکایت که بود بس

با داغ توام الفت و با درد توام خو

در دادن جان حاجت سعی اجلم نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

گو در ره عشقم نرسد راهنمائی

کافتاده‌ام و نیست مرا قوت پائی

پی برگ تراز گلبن خشگیم درین باغ

هیهات که مرغی رسد از ما بنوائی

ران اشک خود از چشم من افتاده که هرگز

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

ناکرده عمل ای که طلبکار بهشتی

خواهی چه ثمر خورد ز تخمی که نگشتی

صوفی همه تزویر بود کار تو فریاد

زآن دم که کنی خرقه از این پشم که رشتی

نازم به سر کوی خرابات که آنجا

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode