گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۷

 

لب هیچ و دهان هیچ و کمر هیچ و میان هیچ

چون بید ندارد ثمر آن سرو روان هیچ

اندیشه جمعیت دل فکر محال است

شیرازه نگیرد به خود اوراق خزان هیچ

در چشم جهان ریخت نمک صبح قیامت

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

نبود خطری در ره بی پا و سران هیچ

رهزن نزند قافلهٔ ریگ روان هیچ

حشمان تو مست می نازند، مبادا

قسمت نرسانند به خونین جگران هیچ

بر هم زن دلها نشود موی میانت

[...]

حزین لاهیجی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

در پرده شکایت ز تو داریم و بیان هیچ

زخم دل ما جمله دهانست و زبان هیچ

ای حسن گر از راست نرنجی سخنی هست

ناز این همه یعنی چه؟ کمر هیچ و دهان هیچ

در راه تو هر موج غباری ست روانی

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode