گنجور

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۷

 

همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه

کی این همه مهر است به فرزند، پدر را

چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز

هرگز نکند شانه کسی موی کمر را

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۹

 

تا اشک تو بر عارض پرنور فرو ریخت

از رشک گلت آب رخ حور فرو ریخت

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۱۵

 

از جوش دلم دیده پر از پاره خون است

در چشم ترم هر مژه فواره خون است

من گریه‌کنان بر سر آن کوی و ز هر سو

خلقی به سرم جمع به نظاره خون است

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۳۳

 

از چاک دلم خنده غم‌آلود برآید

آری، که ز ماتم‌کده خشنود برآید؟

من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم

نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید

نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۲

 

جز دود محبت که بود نور چراغم

آموخته بوی دگر نیست دماغم

بی ساغر اندوه، دلم تازه نگردد

تا خون نشود، وا نشود غنچه باغم

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۸

 

جایی که تویی نیست کسی را گذر آنجا

از من که تواند که رساند خبر آنجا؟

قدسی مشهدی