گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح شیخ اویس

 

ای منزل ماه علمت، اوج ثریا

روی ظفر از آیینه تیغ تو پیدا

چون تیغ تو بذل تو گرفته همه عالم

چون صیت تو عدل تو رسیده به همه جا

گر سپهت خال زند بر رخ خورشید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح دلشاد خاتون

 

ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را

هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را

تو کعبه حسنی و سر زلف تو حرم روح قدس را

در موقف کون تو مفام اهل صفا را

لبیک زنان بر عرفات سر کویت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر شیخ حسن

 

تا باد خزان رانگ رز رنگرزان است

گویی که چمن کارگه رنگرزان است

بر برگ رز اینک به زر آب است نوشته

کانکس که چنین رنگ کند رنگرز آن است

رفت آنکه به زنگار و بقم سبزه و لاله

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - در مدح امیر شیخ حسن

 

ما را از تو چشم بد ایام جدا کرد

چشم بد ایام چه گویم چها کرد؟

با چشم و دل سوختگان روز فراقت

آن کرد که با روشنی شمع صبا کرد

ما یار ندیدیم که با یار بسر برد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح سلطان اویس

 

صبح ظفر از مشرق امید بر آمد

اصحاب غرض را تب سودا ببر آمد

از غنچه پیکان و زباد دم شمشیر

بشکفت گل فتح و نسیم ظفر آمد

بر آینه تیغ شهنشاه دگر بار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت

 

رفتند رفیقان ورسیدند به منزل

در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !

از نیست به هستی وزهستی به ره نیست

تا شهر وجود است روان است قوافل

راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است

[...]

سلمان ساوجی
 
 
sunny dark_mode