گنجور

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب

آتش که شنیده ‌است که روشن شود از آب

شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم

سیم تو ز دو دیده‌ام انگیخته سیماب

سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت

چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت

درگردن دلدار نیاویخته‌، دستم

بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت

آن طفل که پروردهٔ دل بود چو اغیار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت

از دوست به‌خیر آمد و از ما به‌سلامت

حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستش

با تیر زد و ماند قصاصش به قیامت

از عشق حذرکن که بود ماحصل عشق

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار که دادند

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر نیم‌شبی مست در آغوش من افتد

چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد

صد بار به پیش قدمش جان بسپارم

یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دعوی چه کنی؟! داعیه‌داران همه رفتند

شو بار سفر بند که یاران همه رفتند

آن گرد شتابنده که در دامن صحراست

گوید: «چه نشینی؟! که سواران همه رفتند»

داغ است دل لاله و نیلی است بِرِ سرو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

پیوند ببندند بتان لیک نپایند

ور زان که بپایند بگویند و نیایند

وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق

خواهند که‌شان هیچ‌ نبوسند و نگایند

گویند نباتی را، مردم به دهان در

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode