گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برای آنکه ظاهر گردد اسما

تجلی می کند حضرت باشیا

بجز ذات و صفاتش نیست موجود

من و اوئیم با هم هر دو تنها

منم خال سیاه روی ماهش

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

تا غمزه شوخ تو بما جنگ برآورد

لعل لبت از خون دلم رنگ برآورد

برگریه و زاری و فغان من درویش

صد ناله زار از دل چون چنگ برآورد

با یاد گل روی تو ای سرو گلندام

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

من درد کش باده صهبای الستم

تا شام ابد نیز نه مخمور و نه مستم

تا ساقی وحدت می عشقم بقدح ریخت

از کشمکش دنیی و از خویش پرستم

شیدائی عشقم من و رسوائی جانان

[...]

کوهی