گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۷۷

 

شوخی که به دیده بود دایم جایش

رفت از نظرم سروِ قد رعنایش

گشت از پی او قطره زنان مردمِ چشم

چندان که ز اشک آبله شد بر پایش

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۳۱ - نعت النبوة

 

من خود به چه دل زنم دم سودایش

یا من چه سگم که دیده سازم جایش

گر دست رسد جملهٔ معصومان را

در دیده کشند جمله خاک پایش

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای دل مطلب رخ جهان آرایش

زنهار منه پای تو در دریایش

گر پات فرو شود، که دستت گیرد؟

ور دست درآورد، که دارد پایش؟

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۴

 

گر با من خسته دل بیفتد رایش

جان و دل و دیده هر سه سازم جایش

وآنگاه مرا زغایت سودایش

روزی بینی بمرده اندر پایش

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۷

 

چون دید دلم عارض شهر آرایش

سر بر پایش نهاد از سودایش

دانی که چرا فتاد زلفش در پای

تا بردارد سر دلم از پایش

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۸۸

 

یا من به چه دل زنم دَرِ سودایش

یا من چه سگم که دیده سازم جایش

گر دست رسد جملهٔ معصومان را

در دیده کشند جمله خاک پایش

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

آن سرو که نیست در جهان همتایش

از قامت اوست باغ را آرایش

در راستی ارچه کس ندارد پایش

هم زیر آمد ز قدّ تو بالایش

۲ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

ای روی تو آراسته بی آرایش

دیدار تو داده روح را آسایش

بخشودَنیم گرت سر بخشش هست

کز بهر چنین روز بود بخشایش

۲ بیت
مجد همگر
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

گردون که ز هم نمی‌فتد اجزایش

کو سیل عدم که بر کند از جایش؟

هرگاه که لقمه‌ای گره شد به گلو

ناچار خورند آب بر بالایش

۲ بیت
قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

اعدای تو را خاک بود مأوایش

تیغ تو بود به فرق دشمن جایش

خصم تو اگر به آسمان بگریزد

چون بادبرک زمین کشد از پایش

۲ بیت
سیدای نسفی