گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

سبحان الله بعهد تو آن گویم

کز طلعت تو نبود خالی کویم

زین پیش جهان به روی من می دیدی

و اکنون چه شدت که می نبینی رویم

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

دل بسته روزگار پر زرق شدن

یا شیفته بقاء چون برق شدن

چون مردم آشنا ور اندر گرداب

دستی زدن است و عاقبت غرق شدن

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ای دل ز غمش ناله زاری می کن

با درد به حیله روزگاری می کن

ای جان به لب رسیده این روزی چند

هرگونه که هست دارو آری می کن

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

دارم ملکا چو ریگ و باران دشمن

بر من شده جمله دوستاران دشمن

در خانه تو بزینهار آمده ام

یک دوست توئی و صد هزاران دشمن

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای کرده بسی جفا به جای دل من

از عشق تو شد ز جای پای دل من

یک روز نجسته رضای دل من

این است و از این بتر سزای دل من

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آن رفت که عشوه می خریدم ز تو من

پیراهن صبر می دریدم ز تو من

من با تو چنان بدم که ناخن باگوشت

لیکن چو دراز شد بریدم ز تو من

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

خورشید بنفش و ماه گلرنگش بین

بادام فراخ و پسته تنگش بین

اندر بر سیم آن دل چون سنگش بین

شیرینی صلح و تلخی جنگش بین

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

ای مردم چشم ملک بینا از تو

آموخته جود ابرو دریا از تو

ای نور خدای گشته پیدا از تو

بر خور تو ز دولت خود و ما از تو

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

بگشای تو مشرق ای به حجت خسرو

در مغرب فتح کن میندیش به جو

خود بهر تو چرخ کهنه و دولت نو

هر یک به دو دست می زند تیغ تو رو

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

در راه یگانگی نشان ما کو

وان صحبت دوستی میان ما کو

چون جمله دوستان به هم بنشستند

دل مشغله می کند که آن ما کو

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

رفتم ز درت دل به غمت کرده گرو

بردم ز درت عشق کهن با غم نو

هر چند ز دل نباشد ای جان جهان

چه کم شود از تو گر بگوئی که مرو

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

ای دولت و دین را به سزا شاهنشاه

ای بر عدلت دوام ملک تو گواه

امشب می خور که مشتری با همه جاه

بر چرخ به روی تو همی بیند ماه

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای در طلب لطف تو دریا تشنه

بر آب حیاتت گل رعنا تشنه

چون مردم چشم خویش تا کی باشیم

آب از سرِ ما گذشته و ما تشنه

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ای نقش تو از دیده به دل جان بسته

روی از دل و دیده تو بخونم شسته

از دیده و دل در غم تو شادم از آنک

بر دیده نشسته و در دل رسته

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ای شاه تو شیر می فکندی ره ره

اقبال همی کرد پیاپی زه زه

با خصمان شرط کن که روزی گه گه

از شیر پنج پنج ازیشان ده ده

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

ای عزم تو بر دولت و دین آکنده

وی زلزله بر جان ملوک افکنده

والله که ز تو خصم نماند زنده

صادق صبح است این زبان بنده

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

داد دلم ای خیال هر شب تو بده

کسی می ندهدم نشان از آن لب تو بده

ما را ز لبش نیست امیدی لیکن

وانجا که امید هست یارب تو بده

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

جانا تو به وصل خویش تعریفم ده

وز بار فراق خویش تخفیفم ده

گر خلعت آمدن نمی فرمائی

باری به جواب نامه تشریفم ده

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ای نیست شده در غم تو هست همه

هشیار به تو بوده دل مست همه

غمهای جهان چو در دلم بنشینند

جای تو بود جای زبر دست همه

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

بر دست من ای شوخ می روشن نه

وین بار گران هجر بر دشمن نه

هشیار نیم تهمتش از من بردار

دیوانه زنجیر توام بر من نه

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰