گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰

 

گر یک شبه وصل بتم آواز آرد

یکساله فراقش فلک آغاز آرد

صد روز ازین که می‌گذارم بدهم

گر دور فلک از آن شبی باز آرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱

 

باد سحری گذر به کویت دارد

زان بوی بنفشه‌زار مویت دارد

در پیرهن غنچه نمی‌گنجد گل

از شادی آنکه رنگ رویت دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲

 

گر دوست مرا به کام دشمن دارد

یا خسته دل و سوخته خرمن دارد

گو دار کزین جفا فراوان بیش است

آن منت غم که بر دل من دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳

 

بیننده که چشم عاقبت‌بین دارد

می خوردن و مست خفتن آیین دارد

تا جان دارم به دست برخواهم داشت

تلخی که مزاج جان شیرین دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴

 

نه دل ز وصال تو نشانی دارد

نه جان ز فراق تو امانی دارد

بیچاره تنم همه جهان داشت به تو

واکنون به هزار حیله جانی دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵

 

دل گرچه غمت ز جان نهان می‌دارد

اشکم همه خرده در میان می‌دارد

جان بی‌تو کنون فراق تن می‌طلبید

دل بی‌تو کنون ماتم جان می‌دارد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶

 

شب رایت مشک رنگ بر کیوان برد

تقدیر بدم نامه بر طوفان برد

ای روی تو روز وصل تو کشتی نوح

انصاف بده بی‌تو به سر بتوان برد؟

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷

 

با آنکه غم عشق تو از من جان برد

وان جان به هزار درد بی‌درمان برد

تا دسترسی بود مرا در غم تو

انگشت به هیچ شادیی نتوان برد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸

 

دل در غم تو گر به مثل جان نبرد

سر در نارد به صبر و فرمان نبرد

زان می‌ترسم که عمر کوتاه دلم

این درد دراز را به پایان نبرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹

 

موری که به چاه شست بازی گذرد

بی‌تو شب من بدان درازی گذرد

وان شب که مرا با تو به بازی گذرد

گویی که همی بر اسب تازی گذرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰

 

آن کو به من سوخته خرمن نگرد

رحم آرد اگر به چشم دشمن نگرد

آنرا که به عشق رغبتی هست کجاست

تا رنجه شود نخست و در من نگرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

سی سال درخت بخت من بار آورد

چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد

زان روی به رویم این قدر کار آورد

تا دشمنم از دوست پدیدار آورد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲

 

در عرصهٔ ملکی که کمی نپذیرد

با چند هنر کز چو منی نگزیرد

خورشید فراغتم فرو می‌میرد

بوطالب نعمه کو که دستم گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳

 

روی تو که شمع لاله زو درگیرد

گل پرده ز روی با تو چون درگیرد

برخیز و به عزم گلستان موزه بخواه

تا چادر غنچه باز در سر گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴

 

گر دست غم تو دامن من گیرد

کمتر غم جان بود که در من گیرد

از دوستی تو برنگردانم روی

گر روی زمین به جمله دشمن گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵

 

روی تو به دلبری جهان می‌گیرد

زلف تو زره‌گری از آن می‌گیرد

جزعت به نظر زبان دل می‌بندد

لعلت به شکر طوطی جان می‌گیرد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶

 

رایت که جهان به پشت پای اندازد

از مسند و استناد او کی نازد

توپای به خاک برنه‌ای صدر جهان

تا چرخ ازو مسند ملکی سازد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷

 

خاک قدم تو تاج خورشید ارزد

یک روزه غمت به عمر جاوید ارزد

شکر ایزد را که از تو نومید شدم

وین نومیدی هزار امید ارزد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸

 

جانا غم تو به هر عطایی ارزد

وصلت به کشیدن بلایی ارزد

در تهمت تو اگر بریزندم خون

این تهمت تو به خون بهایی ارزد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹

 

رای تو که صلح روز ملک انگیزد

در حادثه‌ای چو رنگ قهر آمیزد

تعجیل حقیقی از فلک بگریزد

آرام طبیعی از زمین برخیزد

انوری
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۲۳
sunny dark_mode