گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۱

 

«گر تاج » بود عزم و یا هست «پچیو»

«ور سنگ » بود عجب و وقار است «رزیو»

«سیفود» تواضع و شهامت «سیفور»

«برکان » جهل است و کودنی هست «غلیو»

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۲

 

«تو سنگ » قناعت و ذکا باشد «نیراس »

هزالی و مایه سبکی دان «گیراس »

«فرساد» عدالت و سخا شد «رزواس »

میدان تو سخن چینی و غیبت «پرتاس »

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۳

 

«هدمان » ایثار و نطق باشد «کردیز»

تنبار تقی ز تهمت و حلم «غریز»

«فیمان » تکمیل حسن و قول و عمل است

انفاق تحیرات بود «انور» نیز

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱ - راجع بعباس نام

 

عباسی ما رواج شاهی دارد

در کشور حسن کج کلاهی دارد

این در خزانه حصاری را بین

در حوض بلور خرد ماهی دارد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲ - در هجو استاد محمد دلاک

 

استاد محمد آنکه دلاک بود

همچون دم تیغ خویش ناپاک بود

مقراض اجل تسمه عمرش ببرد

وزنشتر من زخم دلش چاک بود

باید نگریست تیغ همچون نیشش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۳ - در هجو استاد رضای نجار

 

از تیشه هجو جان او بتراشم

وز رنده فحش جلد او بخراشم

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۳ - در هجو استاد رضای نجار

 

چون سر بتهی زن سریاری گیرد

اسب تو عنان ز هر سواری گیرد

تیغ تو بدست خصم خصم تو شود

آن کیست کزین سه اعتباری گیرد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۳ - در هجو استاد رضای نجار

 

استاد رضا چو برد بر بازی دست

طوفان بلا تخته عمرش بشکست

در ششد رغم بطاس ار مهره فتاد

واندر در خانه اش دو با یک به نشست

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲۳ - رباعی

 

احزاب فتاده اند در خط جنون

هر لحظه برنگی شده چون بوقلمون

با اینکه ندانند برون راز درون

کل حزب بمالدیهم فرحون

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲۷

 

دانا که بود بنزد مردم هشیار

آنکه به بیهوده هیچ می نکند کار

دانا آن شد که پخته سازد و نیکو

خامی گفتار خویش و زشتی کردار

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

یک قطره ز آب گرم و یک ذره وفا

در چشم و دلت خدای داناست که نیست

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

همچو ملخی که شاخساری بخورد

وانگاه ورا به شاخ ساری بخورد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

آن روز که مه شدی نمی دانستی

کانگشت نمای عالمی خواهی شد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

قربان سرت شوم بیا حالم بین

در دست فراق خویش با مالم بین

ادیب الممالک
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode