گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

بربود دل از من صنمی سیمین خد

زان روی که حسن اوست بیرون از حد

رویش چو گلست در چمن می دارش

در حفظ خود از بلای هم صحبت بد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

دل بس نکند ز دوست تا سر دارد

با آنکه بتم شعبده در سر دارد

تا سرو چمن قامت و بالای تو دید

از رشک قد تو دست در سر دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

سرو قد تو هزار دستان دارد

بر روی چو گل هزار دستان دارد

از شیوه گری در شکن هر زلفی

صد شیوه و صد هزار دستان دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

زلفت چو بنفشه پیچ و تابی دارد

لعل تو چو آتشست و آبی دارد

گفتم که چو چشم تو نباشد مستی

گفتا که به هر گوشه خرابی دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

لعل لبت ای دوست زلالی دارد

روی چو مهت حسن و جمالی دارد

مغرور به حسن خویش زنهار مشو

زان رو که همه چیز زوالی دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

ابروی کجت شکل هلالی دارد

پیوسته قرار با ملالی دارد

درهم کشد او هلال با من ز جفا

بگریزم از او ولی خیالی دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

دل با سر زلفین تو حالی دارد

وز خلق جهان جمله ملالی دارد

گفتا که مپیچ با دو زلفم که دلت

خواهد شب وصل من خیالی دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

مرغ دل سرگشته هوایی دارد

امشب هوس هوای جایی دارد

گفتم که مرو بر سر کویش ای دل

چون شاه فراغت از گدایی دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

رخ را ز من خسته نهان می دارد

صحبت همه شب با دگران می دارد

من ترک غم عشق تو نتوانم گفت

زان رو که تعلّقم به جان می دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

در هجر خودم نعره زنان می دارد

خوناب ز دیده ام روان می دارد

جانا نه گناه این دل سنگین است

بخت بد من مرا بدین می دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

ما را غم هجرت نگران می دارد

سرگشته مرا گرد جهان می دارد

آخر ز چه رو آن بت دلخواه مرا

پیوسته مرا گرد جهان می دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

ما را غم عشق تو زبون می دارد

چشمت دل ما را به فسون می دارد

زلفت کجت ای نگار ما را به چه روی

دایم چو بنفشه سرنگون می دارد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

رنگ رخ تو از رخ گل رنگ ببرد

لعلت سبق از باده گلرنگ ببرد

چون باد صبا رنگرزی کرد به باغ

گل چهره نمود و دل او رنگ ببرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

کس عهد وفا چنانکه پروانه خرد

با دوست به پایان نشنیدیم که برد

مقراض به دشمنی سرش بر می داشت

پروانه به دوستیش در پا می مرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

در باغ شدم سحر که از غایت درد

می گفت به خنده سرخ گل با گل زرد

بلبل ز فراق روی من نالانست

از درد بگو روی تو را زرد که کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

ای روی من از فراق تو چون گل زرد

تا چند کشد دل ز غمت غصّه و درد

گفتم به گل زرد که ای بیچاره

دیدی که فراق با من و با تو چه کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

گل می رود و وداع گل باید کرد

یا آنکه به ترک گل و مل باید کرد

اندیشه این دو رای تاریک ببین

از روی خرد فکر نقل باید کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

گفتم که جهان مگر وفا خواهد کرد

دردیست مرا و او دوا خواهد کرد

در چرخ فلک نگر که در هفته و ماه

ای دیده چه ها کرد و چه ها خواهد کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

گل رفت وداع گل ز جان باید کرد

از خلق جهان مرا نهان باید کرد

کنجی و کتابی و نگار و لب جام

درخور چو چنین است چنان باید کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ای سرو چمن چیده ز بالای تو درد

نسبت به قد و قامت تو سرو که کرد

دامن تو میالای به خون دل ما

تا از من خاکی ننشیند به تو گرد

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۹
sunny dark_mode