گنجور

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

می‌آمد و بر گلش پریشان سنبل

بر چهره عرق نشسته چون بر گل مل

بر عارض همچو گل روان کرده گلاب

وز نازکیش آب شده لاله و گل

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

با روی تو ننگرند عشاق به گل

گل پیش تو نشمرند عشاق به گل

روزی که وصالت نرسد ایشان را

آن روز به سر برند عشاق به گل

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

دیر است که با غم تو در ساخته‌ام

پنهان ز تو با تو عشق‌ها باخته‌ام

زان با تو نگفته‌ام که هرگز خود را

شایسته خدمت تو نشناخته‌ام

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

رنج تو چو رنج خویش پنداشته‌ام

این هفته طرب ز یاد بگذاشته‌ام

گفتی ز چه خاست درد چشم تو بگو

من رنج تو را به دیده برداشته‌ام

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

می‌آیم و از شرم چنان می‌افتم

کز زندگی خود به گمان می‌افتم

بی تو غم دل به صد زبان می‌گویم

چون روی تو بینم از زبان می‌افتم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم

شاید که من دل شده تنها باشم

گفتا چو مرا میان جان جا کردی

آنجا که تو باشی نه من آنجا باشم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

وصلت ندهم ز دست اگر جان بدهم

کی وصل تو را به ملک خاقان بدهم

جانا دلم آتشکده غم بادا

گر خاک درت به آب حیوان بدهم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم

کردیم به کوه و دشت پرواز بهم

هر یک به رهی دگر برون افتادیم

تا خود به کجا رسیم ما باز به هم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

هجران دیدیم و درد هجران دیدیم

دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم

چون روز وصال قصه کوتاه کنیم

شب‌های دراز دردمندان دیدیم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

منگر تو بدان که ما به تن مختصریم

هر چند که کوتهیم عالی نظریم

این‌ها همه صندوق پر از کرباسند

ما حقه سربسته لعل و گهریم

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱ - مولانا قطب‌الدین عتیقی راست

 

تا چند بود دل به ریا پروردن

در باده نهم سر پس از این تا گردن

تا تو برهی ز غیبت من کردن

من باز رهم ز باده پنهان خوردن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲ - در جواب مولانا قطب‌الدین عتیقی

 

ای عادت تو به باده جان پروردن

می خور که ملامتت نخواهم کردن

می چون به لبت رسد ز شرم آب شود

پس باده تو را حلال باشد خوردن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

تا کی رخ دل سوی گناه آوردن

وان میغ سیاه پیش ماه آوردن

تا چند ز آب سرخ در چشم خرد

از بی‌خردی آب سیاه آوردن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

در منزل او وقت خبر پرسیدن

خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن

گفتم که کجا توان مر او را دیدن

گفتا که کجا توان مر او را دیدن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

چون نیست مجال روی و مویت دیدن

راضی شده‌ام به خاک کویت دیدن

پر شد دو جهان ز حسن روی تو ولی

اندازۀ چشم نیست رویت دیدن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

امشب که رسید دوست در منزل من

شد جان و دل از حضورش آب و گل من

آیینه دل یافت صفا از رویش

ای صبح مکن تیره صفای دل من

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای حلقه مشکین تو دام دل من

محنت‌کده عشق تو نام دل من

مشکن دل من که آخر ای دوست مدام

پر باده عشق توست جام دل من

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

از مه قدحی نهاده بر کف گردون

یاران گه خواب نیست خیزید کنون

ما نیز به کام خود قدح برگیریم

نتوان بودن ز دور گردون بیرون

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

یک جوهر روشن است جان من و تو

آگه نشود کس ز نهان من و تو

ای دوست میان من و تو فرقی نیست

حیفیم من و تو در میان من و تو

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

تلخ است مذاق زندگانی بی تو

باد است حدیث شادمانی بی تو

نتوان به زبان شرح فراقت دادن

حالی است مرا چنان که دانی بی تو

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode