گنجور

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

کفر از سر زلفین تو در عین حق است

گل از رخ زیبای تو اول ورق است

از مشک جفا لاف مزن گر بینی

کز بوی عرقچین تو چین در عرق است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

بیداد ز عقل و خرد و هوش و دل است

فریاد ز باد و آتش و آب و گل است

گر می خورد و عقل و دل و خوش برد

گر می بیند کو بتر از من بحل است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

تشنیع که می زنند بر من چهار است

بار دل اهل دل هم از نااهل است

چون بوته ز کارگاه برون آرند

روشن بنماید محک زر سهل است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

خودین چه کند چون نظرش کوتاه است

او حب و غریب و بر صراطش راه است

سر رشته مده ز دست تا گم نشوی

با حبل متین باش که ره بر چاه است

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

در هر دوری عاشق و معشوقی هست

گویم حکم برفتست ز مبدای الست

از لیلی و مجنون و ز شیرین فرهاد

این رمز بس، ار فهم کنی نکته ی هست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

گوید به من که چونی و حالت چیست

از مرگ بتر که بی تو می باید زیست

در شهر کسی دیگر نمی دانم کیست

کو محنت من شنید بر من نگریست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

بس خلق که بر آمده (و) رفته گریست

نا رفته در این گنبد درد آمده‌ کیست

مستغرق این جهان فانی نشوی

گر بشناسی کامدن و رفتن چیست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

من مستم و مستی من از بی خبریست

ای بی خبران آنک خبر دارد کیست؟

فی الجمله میان مستی و هوشیاری

چیزیست که آن بگویم از دانی چیست

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

دیر آمد و زود برفت و ما را بگذاشت

آری سر ما مگر ازین بیش نذاشت

یار از بر ما رفت و کم انگاشت مرا

زین به نظری کند دلم می پنداشت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

جل صبح خمیر خاک آدم که سرشت

زان قوم نیم که ترسم از دوزخ زشت

بیهوده چه غم خورم که معلومم نیست

تا بر سر من در ازل ایزد چه نوشت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

زان طایفه نیستم که نازم به بهشت

بازش که برون کرد و که بردش به بهشت

گوساله سامری سخن گوی که کرد

موسی ز که خشم کرد و نعبان به که هشت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای مطلع آفتاب رخشان، رایت

نه طیره ی طلعت جهان آرایت

چون دامنت آفتاب خواهد هر دم

کز روی تفاخر اوفتد در پایت

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

ایزد به تو زینت جهانبانی داد

گوش شنوایی و زباندانی داد

امروز بده داد و بترس از داور

زان روز براندیش که نتوانی داد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

هر دم زدنی فلک دگرگون گردد

هر دون سخی ای و هر سخی دون گردد

زاندیشه آنک تا دگر چون گردد

دل در بر زیرکان همی خون گردد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

هر لحظه دمم غمت فرو می‌بندد

در آمد و شد گره برو می‌بندد

دشوار اگر می رود و می آید

ز آنست که درد دل درو می بندد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

هر کز تو برید، کی کجا پیوندد؟

بیگانه به آشنا کجا پیوندد؟

تن حاصل جانست و از تن برود

شک نیست که جان به جان ما بپیوندد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

ما را غم تو زیر و زبر می دارد

هر روز ز هر روز بتر می دارد

صبرم که رسیدست به طاقت کارش

از دست غم تو پای بر می دارد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای شمس سرت میل به پستی دارد

چشمت هوس خاک پرستی دارد

باران صبوحی به سرت آمده‌اند

برخیز، اگر هوایِ مستی دارد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

جانست شراب ترک جان نتوان کرد

زو گر چه گرانست کران نتوان کرد

هر رنج که از شراب ظاهر گردد

الا به شراب دفع آن نتوان کرد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

گر عزم شرایع و سن خواهم کرد

ور قصد چمانه و چمن خواهم کرد

در مملکت وجود چه بیش و چه کم

از طاعت و معصیت که من خواهم کرد

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode