سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،
یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود،
آسوده ز هر چه نیست میباید زیست
و آزاد ز هر چه هست میباید بود

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
سوسن به چمن زبان درازی میکرد
در غنچه نسیم صبحدم میپیچید
با بید و چنار دست بازی میکرد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
زلف سیهت که بر مهت میپوید
در باغ رخت سنبل و گل میبوید
بر گوش تو سر نهاده و اندر گوشت
احوال پریشانی ما میگوید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
هر لحظه ز من ناله نو میخیزد
پیری ز تنم خرابهای انگیزد
پوسیده شدست خانه آب و گلم
هر جه که نهم دست فرو میریزد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
جان در طلب رطل گران میگردد
تن بر سر بازار مغان میگردد
مسواک به عهدم نرسیده است به کام
تسبیح به دست من به جان میگردد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
زلف تو همه روز مشوش باشد
خال تو از آن روی بر آتش باشد
چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است
بیمار که خواب خوش کند خوش باشد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
ترکم که مهش به پیش زانو میزد
با شاه فلک به حسن پهلو میزد
دل میطلبید و من بر ابرویش دل
میبستم و او گره به ابرو میزد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
... م که همیشه آب خود میریزد
افتاده ز پا، وز آن نمیپرهیزد
بر پای کنش به دست خویش از سر لطف
ای یار، که از دست تو برمیخیزد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
سلمان، زر و اسب و کار و بارت بردند
سرمایه روز و روزگارت بردند
بعد از همه چیز داشتی وقتی خوش
آن وقت خوشت نیز به غارت بردند

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
وین وعده و انتظار تا کی باشد؟
گویند که آخرین دوا کی باشد
راضی شدم آخر آن دوا کی باشد؟

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
از شمع جمال تو دلم تاب کشد
از جام لبت خرد می ناب کشد
این مردمک دیده تر دامن من
تا چند ز چاه زنخت آب کشد؟

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
روزی که سمن بر لب جو بر روید
خرم دل آنکس که لب جو جوید
از مطرب آب بشنود ناله که او
بر رود خوشک ترانهای میگوید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
سوز تو جگر کباب میگرداند
اندوه تو دل خراب میگرداند
از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب میگرداند

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
دستت چو به کارد کلک را بتراشید
دانی سر انگشت تو چون بخراشید؟
چون گوهر مواج کف و گل بودند
تیغت ز تحیر سر انگشت گزید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
دیشب که نگار دلستان میرقصید
با او به موافقت جهان میرقصید
هر دم به هوای او دلم بر میجست
هر لحظه بیاد او زمان میرقصید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد
از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
چون در لبت اندیشه باریک کنم
خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
ز آن رو که هوا، بوی خوشت میگیرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
بر باد هوا بید به بویت ارزد
در پای صبا شمع به عشقت میرد
