محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
اسلام که گم کرده ز دل آرامم
بسیار خطر دارد ازو اسلامم
ز آن آفت دین که هست اسلامش نام
ترسم که به کافری برآید نامم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
زان پیش که هجر تو برد آرامم
آمد به وداع تو دل خود کامم
فریاد که بیشتز ز هنگام فراق
دل سوخت ازین وداع بیهنگامم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
خواهم که شبی محو جمال تو شوم
نظارگی بزم وصال تو شوم
وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر
بنشینم و فانوس خیال تو شوم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن
با من ره غالبیت اندر همه فن
با این چه کند که خود یقین میداند
کو مغلوبست و غالب مطلق من
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن
باید ز چه رسوای جهان گردیدن
گوئی که نمیتوانیم دید آری
با غیر تو را نمیتوانم دیدن
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما
دارم گنهی که میتوان بخشیدن
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
در کعبه قدم نهادهام وای به من
دور از ره دین فتادهام وای به من
از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی
اسلام ز دست دادهام وای به من
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین
تا ناف پر است از نافهٔچین
چادر شب بسترش اگر افشانند
تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
اسلام مگو آفت ایام است این
افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد
از قوت اسلام چه اسلام است این
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
اسلام مرا ای دل دیندار ببین
در صورت او قدرت جبار ببین
چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر
گردن زن آهوان تاتار ببین
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
در طعنهٔ آلایش من عصمت تو
گر عفو خدا کم بود از طاعت تو
دوزخ ز من و بهشت از حضرت تو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو
بیش از همه بندم کمر خدمت تو
بیطالعیم لباس صحت بدرید
تا زود نیابم شرف صحبت تو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
هرچند که بهر پاس جمیعت تو
هستند هزار بنده در خدمت تو
یک بنده بیریاست کز ادعیه است
مشغول به پاسبانی دولت تو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
لی شیر فلک اسیر صیادی تو
در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد میسنجد
با خسروی ملوک فرهادی تو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
این کوثر فیض بخش کز خجلت او
آب چه زمزم به زمین رفته فرو
گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب
کز عکس رخ تو آتش افتاده درو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو
گفتم به نظاره کام بردارم ازو
نادیده رخش تمام رفتم از کار
وز نیم نفس تمام شد کارم ازو
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
ای خامه ورق چون به مداد آرائی
آرای به مدح ملک بطحائی
شاهی که کند در صفت نور رخش
هر بیضهای از زاغ قلم بیضائی
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
در راه دگر اگرچه چست آمدهای
در راه وفا و مهر سست آمدهای
ای یار درست وعده دیر وفا
دیر آمدهای ولی درست آمدهای
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
با آن که به مهر آزمونم کردی
در بارگه وفا ستونم کردی
با یان قدم دیر تحرک که مراست
از خاطر خود زود برونم کردی