گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای کاسلامت، بکافریها ماند؛

دل باختنت، بدلبریها ماند!

ترسم که ز اول ستمت، جان نبرم؛

و اندر دل تو، ستمگریها ماند!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

هاروت، بجزع چشم بندت ماند!

یاقوت، بلعل نوشخندت ماند!

شمشاد، بسرو سر بلندت ماند!

خورشید، بماه دلپسندت ماند!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

عقلی که، حذر کنم ز خوی تو نماند!

صبری که، سفر کنم ز کوی تو نماند!

پایی که، گذر کنم بسوی تو نماند!

چشمی که، نظر کنم بروی تو نماند!!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

گفتی: ز کسیت کینه در سینه نماند

چون نقش بد و نیک در آیینه نماند

لوحی است عجب آینه ی سینه ی ما

کش ماند نشان ز مهر و، از کینه نماند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای دوست، اسیران تو یک یک رفتند؛

وز دام تو طایران زیرک رفتند

بشنو، که جرس ناله کنان میگوید:

یک قافله دل ز کویت اینک رفتند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

ایشان که قرار سینه ریشان بردند

اول دل آذر پریشان بردند

اکنون گویند: ما نبردیم دلت

ایشان بردند، با الله ایشان بردند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

رفت آن کاغیار دشمن بودند

برق حاصل، آتش خرمن بودند

از دشمنیت، کنون بمن دوست شدند

آنان که ز دوستیت دشمن بودند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

در عشق تو، آنان که به،هم نفسند

دردا که بدرد دل هم، می نرسند!

آری نکنند فکر آزادی هم

مرغان گرفتار که در یک قفسند!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

خود را گیرم که آشنا با تو کند؟!

خونین دل من، کجا وفا با تو کند؟!

گفتی: که بمن ده دل خود را، نی نی

با من دل من چه کرد تا با تو کند؟!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

یاران که، ز دلتنگی من، تنگ دلند؛

گر یاری من نکرده از من بحلند!

ایشان خجل از من، که ندادندم کام؛

من زین خجلم، که از من ایشان خجلند!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

تو شاه و شهانت ز هواخواهانند

تو ماه و مهانت همه همراهانند

شاهان جهانند گدایان درت

یعنی که گدایان درت، شاهانند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

دونان، اگرت دونان بدریوزه دهند؛

یا در عوض نماز، یا روزه دهند

پایت شکنند، و آنگهی موزه دهند؛

آبت ریزند، و آنگهی کوزه دهند!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

از کوزه شکسته یی گرت بوزه دهند

مستان، که میت ز جام فیروزه دهند

از غیر مخواه روزیی را کز غیب

گر خودخواهی وگرنه، هر روزه دهند

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

غارتگر جان، ز چشم من برد دو رود؛

هر یک از چشم من روان کرد دو رود

نخلی دو، تر و تازه ام از باغ رود

کز عیسی و از مریم شان باد درود

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

ای بیخبر از خدا، گر آیی، چه شود؟!

غافل رفتی، بیخبر آیی، چه شود؟!

با وعده نیامدی و، چشمم بره است؛

بی وعده گرم ز در درآیی، چه شود؟!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

وقت است که گل قدم سوی باغ نهد

بلبل پهلو ببستر راغ نهد

باد سحری، لاله ی خونین دل را

در سوک شکوفه پنبه بر داغ نهد

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

از کوی تو چون باد صبا می‌آید

بویش به مشامم آشنا می‌آید

خون دل ما ریخته روزی آنجا

کز خاک درت، بوی وفا می‌آید

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

پیکی که ز کوی یار ما می‌آید

جان‌بخش‌تر از باد صبا می‌آید

حرفش چو به گوشم آشنا می‌آید

گیرم که نگوید از کجا می‌آید!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای فوج طبیب را بدوزخ قائد

خواهی شودت قیمت مسهل عائد

زر نیست،ولی هر آنچه مسهل خوردم

واپس دهم اکنون مع شیء زائد

۲ بیت
آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

زآن کوی، جواب نامه ی ما ناید

گفتم که بصبر آید، اما ناید!

هر کس که فرستمش من آنجا، ماند

وآنکس که فرستیش تو اینجا، ناید!

۲ بیت
آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
 
تعداد کل نتایج: ۱۸۵