گنجور

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

گویند فلان سلطنتی می‌راند

بهمان بد و نیک ملک نیکو داند

بیهوده به ریش خویشتن می‌خندند

کاین کار کسی دگر همی‌گرداند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای دل مطلب دوا ز معلولی چند

مشغول مشو به مهر مشغولی چند

پیرامن آستان درویشان گرد

باشد که شوی قبول مقبولی چند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

در بزم تو هر که ترک هستی نکند

از باده لب‌های تو مستی نکند

در مذهب عاشقی مسلمان نبود

با روی تو هر که بت‌پرستی نکند

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

معشوقه به گرمابه شبی با ما بود

ما را ز فروغ چهره خورشید نمود

گِل بر سر گُل می‌زد و من می‌گفتم

خورشید به گِل کجا توانی اندود

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

عشق تو جوان است و جوان خواهد بود

تا هست جهان جانِ جهان خواهد بود

تا در دهن خلق زبان خواهد بود

افسانه عشق در میان خواهد بود

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

هر گه که قدح پر از می ناب شود

از عکس می ناب چو عناب شود

آبش لب یار می‌برد نیست عجب

با لعل گر آبگینه بی آب شود

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید

خود بی لبت از شراب کاری ناید

ماییم و شراب و سبزه و آب روان

جز وصل تو آن چیست که در می‌باید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

زان عهد قدیم چون مرا یاد آید

لذات جهان سر به سرم باد آید

در انجمنی اگر حدیث تو رود

از سینه دل خسته به فریاد آید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

باد سحری رقص‌کنان می‌آید

با مژده یار مهربان می‌آید

برخیز که تا بر سر ره بنشینیم

کآواز درای کاروان می‌آید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

گفتار خوش و لب چو قندم باید

گیسوی دراز چون کمندم باید

گویند که یار سرو بالا داری

عالی نظرم قد بلندم باید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید

وان راز که داشتم نهان می‌گوید

رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد

از نی بشنو که بی زبان می‌گوید

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

گفتا که به ابروم که دارم در سر

کامشب نفسی کنم به پیش تو گذر

سوگند چرا به قامت راست نخورد

سوگند به کج خورده که دارد باور

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

این ملک به مالک گدا بازگذار

خود را به تو تسلیم و رضا بازگذار

تاکی به چرا و چون دهی عمر به باد

ای بنده خدایی به خدا بازگذار

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

شد دوش میان ما حکایت آغاز

از هر بن موییم برآمد آواز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه حدیث ما بود دراز

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز

پیچیده در او غم فراوان چون توز

بر دشمن ناقصت مضاعف بادا

اندوه تو بر دلم ز مکر مهموز

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

ای خواجه بگو چه دیده‌ای باش هنوز

زین ره به کجا رسیده‌ای باش هنوز

زان جرعه که زان سپهر سرگردان شد

یک قطره کجا چشیده‌ای باش هنوز

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

جانا دهنت که هست چون چشمه نوش

می‌آوردش ظلمت شب در آغوش

آن پنبه پندار که در گوش تو بود

پشم آمد و یکباره برون کرد ز گوش

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

از سبزه شود خرد چو ماه اندر میغ

چون رفت خرد ز سر بود لایق تیغ

گر آدمی‌ای میل تو با سبزه خطاست

ورزان که خری سبزه ز تو نیست دریغ

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

در صحبت شانه هست موی تو دریغ

با آینه اتفاق روی تو دریغ

مگذار که باد بگذرد بر زلفت

زیرا که به باد هست بوی تو دریغ

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای ماه چه قبه‌ای ز قدرت عیوق

اقبال چو عاشق است دادت معشوق

خصم تو چو ناقص است دایم بادا

در صرع و نقرس چو لفیف مفروق

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode