سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پردهٔ هم ندریم
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
تنها ز همه خلق و نهان میگریم
چشم از غم دل به آسمان میگریم
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان میگریم
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن
خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن
تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
امروز که دستگاه داری و توان
بیخی که بر سعادت آرد بنشان
پیش از تو از آن دگری بود جهان
بعد از تو از آن دگری باشد هان
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
با زندهدلان نشین و صادق نفسان
حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان
خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
روزی دو سه شد که بنده ننواختهای
اندیشه به ذکر وی نپرداختهای
زان میترسم که دشمنان اندیشند
کز چشم عنایتم بینداختهای
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
ای یار کجایی که در آغوش نهای
و امشب بر ما نشسته چون دوش نهای
ای سرو روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نهای
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
گر کان فضائلی وگر دریایی
بیراحت خلق باد میپیمایی
ور با همه عیبها کریم آسایی
عیبت هنرست و زشتیت زیبایی
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی
گر در همه چاهی آب حیوان بودی
دریافتنش بر همه آسان بودی
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
فردا که به نامهٔ سیه درنگری
بس دست تحسر که به دندان ببری
بفروخته دین به دنیی از بیخبری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیلهگری
امروز به آویختنش میبردند
میگفت رها کن که گریبان ندری
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
آیین برادری و شرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری
آنست که گر خلاف شایسته روم
از غایت دوستیم دشمن داری
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
تا کی به جمال و مال دنیا نازی
آمد گه آنکه راه عقبی سازی
ای دیر نشسته وقت آنست که جای
یک چند به نوخاستگان پردازی
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
ای غایب چشم و حاضر دل چونی؟
وی شاخ گل شکفته در گل چونی؟
یک بار نگویی به رفیقان وداع
کاخر تو در آن اول منزل چونی؟
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵
در مرد چو بد نگه کنی زن بینی
حق باطل و نیکخواه دشمن بینی
نقش خود تست هر چه در من بینی
با شمع درآ که خانه روشن بینی
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶
تا دل به غرور نفس شیطان ندهی
کز شاخ بدی کس نخورد بار بهی
الا که ذخیرهٔ قیامت بنهی
ور نه نشود اسه پر از دیگ تهی