امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
این ابر که دُرّ شاهوار آوردست
بر شادی جشن شهریار آورده ست
آورده نثار مهرگانی هر کس
او نیز چو دیگران نثار آورده است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
گر خصم نخواست از حسد کار توراست
ایزد ملکا هر آنچه او خواست نخواست
امروز که راست این سعادت که تو راست
اقبال فزون گشته و خصمان کم و کاست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
گر نور مه و روشنی شمع توراست
پس سوزش وکاهش من از بهر چراست
گر شمع تویی مرا چرا باید سوخت
ور ماه تویی مرا چرا باید کاست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
شاها همه آشوب ز بدخواه تو خاست
دادار جز آن خواست که بدخواه تو خواست
پیغمبری ملوک بیوحی تو راست
کارت همه معجزات را ماند راست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
شاها اثر صبوح کاری عجب است
نازد به صبوح هرکه شادی طلب است
باده به همه وقت طرب را سبب است
لیکن به صبوح کیمیای طرب است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
ای شاه به دولت از جهان بهر توراست
بر جان و تن مخالفان قهر توراست
سلطانی عصر و شاهی دهر توراست
با این همه فتح ماوراءالنهر تو راست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
ای شاه زمانه بخت پیروز تو راست
اندیشه و رای عالمافروز تو راست
شمشیر ظفرساز عدوسوز تو را ست
ز انطاکیه تا کاشغر امروز تو را ست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
رخشنده چو مهرست ضمیری که تو راست
عالی چو سپهرست سریری که تو راست
فرمانده خلق است مشیری که تو راست
مخدوم جهان است وزیری که توراست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
با لشکر عشق تو مباهات خوش است
با حلقهٔ زلف تو مناجات خوش است
شطرنجکه در عشق تو بازیم همی
ما برد نخواهیم که شَهمات خوش است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
علم تو زعلم خضر و آصف بیش است
حلم تو زحلم مَعن وَاحنَف بیش است
از صاعقه شمشیر تو را تف بیش است
وز مورچه ترکان تو را صف بیش است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
آن ابر که خاطرش به خاطر برق است
وان بحر که خلق در نوالش غرق است
وان شمس که تاج دولتش بر فرق است
طبع و دل و همت رئیس الشرق است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
هر چند که بر زمانه فرمان من است
فرمان تو بر تن و دل و جان من است
سلطان منم و عشق تو سلطان من است
من زان تو ام همه جهان زان من است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
مخلوق فراوان است الله یکی است
وانجا که حقیقت است درگاه یکی است
هستند ستارگان بسی، ماه یکی است
بسیار ملک هست، ملکشاه یکی است

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
دولت که همه جهان بهسنجر دادست
داند به یقین که خوب و درخور دادست
سنجر که وزارت به مظفر دادست
شک نیست که حق به دست حقور دادست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
نور ملک ای ملک به نام تو درست
دور فلک ای ملک به دام تو درست
کان ظفر ای ملک به کام تو درست
جان طرب ای ملک به جام تو درست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
آتش تیغی و تا به محشر تف توست
باران صفتی و هفتکشور صف توست
جم دولتی و قوام دین آصف توست
دریاکفی و همه جهان درکف توست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
ای شاه دل روشن تو جوشن توست
عالم شده روشن از دل روشن توست
پریدن جبریل به پیرامن توست
صید ملکالموت سر دشمن توست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
ای یار چو روزگار یار من و توست
بس کس که حسود روزگار من و توست
این باده که اندوهگسار من و توست
برگیر و بیا که کار کار من و توست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
دولت که تو را داد به من زایل نیست
وین دلکه مرا داد به تو غافل نیست
از دولت و دل هر چه رود باطل نیست
بیدولت و دل مراد کس حاصل نیست

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
تا دین باشد به جز یکی یزدان نیست
تا ملک بود به جز یکی سلطان نیست
بر هر دو برون از آن و زین فرمان نیست
آن بی این نیست هرگز این بی آن نیست
