گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای ختم رسل فضل و شرف مایه تست

تو اصلی و هر دو کون پیرایه تست

کی سایه بود ترا که خود نور توئی

وین نیر اعظم فلک سایه تست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

اسبم ز فراق جو چو نالی مانده ست

از پیکر اصلیش مثالی مانده ست

بیچاره ز خرمن خیالیست جوش

ز آنروست کزو همی خیالی مانده ست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای در همه حال روی دلها سویت

محراب نماز قبله ابرویت

از بوی شراب عشق در هر قدمی

افتاده روان خردی در کویت

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

از خاک در تو آب کوثر حجل است

وز بخت تو اقبال سکندر خجل است

وز خلق خوشت صبای ایام بهار

گردید خجل چنانکه عنبر خجل است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای خاطر تو کتاب دین رافهرست

اندر غم هجر چشم جانم بگرست

اوراق مرا که داده بودم آنروز

ای نور رخ کوکب دانش بفرست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

از دست تو در ساغر جانم خونهاست

وز عشق تو دل چو پرده قانونهاست

گویند که این باده افیون زهر است

زهر است و لیک حسرت افسونهاست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

اشراق متاع غم رهین دل تست

الماس بلا کشت زمین دل تست

امروز به رقص جان فشان بر سر وصل

کاینک شب هجر در کمین دل تست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

این منطقه فلک مدار غم تست

وین رشته چرخ پود و تار غم تست

هر روز و شب از دود دلم جزیه گرفت

تا دور معدل النهار غم تست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای آنکه ترا حریم گردون حرم است

گر خون خوری از ساغر گردون چه غم است

دنیا چو رحم دان و در او خود را طفل

خون است غذای طفل تا در رحم است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

اشراق همه جهان پر افسانه ماست

از ساغر عشق عقل دیوانه ماست

دیوان خرد کتابت خامه ماست

نه طاق فلک رواق کاشانه ماست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

این دیده که عامل خراج غم تست

خون از دل من ستد که باج غم تست

در خرمن هستی من از دیده فتاد

این برق بلا که هم مزاج غم تست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

از خاک من الماس جفا خواهد رست

وین شعله ز قبرم چو گیا خواهد رست

گر ابر غمت قطره چین خواهد ریخت

چون مو ز تنم خاک بلا خواهد رست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

ای دوست بیا که بی تو بودن عار است

جان بی تو ز من چو سایه دیوار است

صبح همه بی باده وصلت شام است

نور همه بی نور جمالت تار است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

با آنکه همیشه یار در کینه ماست

ز آن روی نتابیم که آئینه ماست

هرگز نرود خیال آن سرو سهی

زین شکل صنوبری که در سینه ماست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

باد سحر از آه دم سرد من است

مصر غم عشق جان پر درد من است

در دشت مصیبت و بیابان بلا

چندان که نگاه می کنی گرد من است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

بتخانه نمک زان لب چون نوش گرفت

بت کام از آن سرو قباپوش گرفت

خواهم که تمام عمر در برگیرم

آن بت که شبی ترا در آغوش گرفت

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

بوقلمونی و بایزیدی کفر است

وین دلسیهی و مو سفیدی کفر است

دانم که نیم لایق رحمت لیکن

از درگه دوست ناامیدی کفر است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

برسید کاینات بی حد صلوات

بر زوج بتول و نفس احمد صلوات

بر هر سه خلیفه . . . . . .

بر هر دو نبیره محمد صلوات

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

برهان محبت نفس سرد من است

عنوان نیاز چهره زرد من است

میدان وفا دل جوانمرد من است

درمان دل سوختگان درد من است

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

بی تو دو جهان بر دل من زندان است

بی تو مژه در دیده من پیکان است

بی تو بمثل اشک من و چشم پر آب

طوفان بلا و بحر هندستان است

میرداماد
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۸