گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

چون شیشه شکسته شد بهرحال که هست

پیوستن آن به یکدگر ندید دست

وین طرفه که شیشه های دل را با هم

تا نیست شکستگی نشاید پیوست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

هرچند که گویند به من پیوست

صد شکر که لطف تو همان است که هست

آری همه راهی نتوان بست اما

راهی که زدل بدل بود نتوان بست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

جز علم و عمل که همدم روز جزاست

چون نور مهست عاریت هرچه تراست

بر عاریه دل منه که رسوا گردی

به دری که هلال آگشت انگشت نماست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

حوری که به زعم او چو او نایاب است

زیباتر از آفتاب عالم تاب است

میگفت کسی چو غنچه دارم حق است

غنچه است ولیک غنچه سیراب است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

آن غنچه که عالمی ازو در تاب است

در گلشن یزد مثل او نایاب است

پژمرده بود غنچه که بی آب بود

این نادره غنچه تازه بی آب است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

در جلوه چو سرو قدت ای یار کجاست

مثل تو گلی در همه گلزار کجاست

بسیار بود سرو خرامنده که دید

گل هست ولی گل وفادار کجاست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

با من که ز ناله ام فلک برحذر است

هر لحظه سلوک تو به رنگ دگر است

با یک رنگی اگر دورنگی چه عجب

چشمی تو و چشم را دورنگی هنر است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

گفتم سفری کنم اگر تقدیرست

دلگیری فارس را سفر تدبیر است

اما چکنم که آب چشم تر من

چون خاک سر کوی تو دامنگیر است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

صد رخنه به دل هر دمم از صد نیش است

من خوش دل ازین که راحتی در پیش است

روشن بود این برهمه کاندر خانه

گر روزن پیش روشنایی بیش است

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

دل سیر شد از تو خوب رویی می خواست

بیهوده مرنج از تو نکویی می خواست

زنهار تو هم رقیب را نیکودار

حسن چو تویی عشق چو اویی می خواست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

امشب که رخش خانه فروز من و تست

خوش باش ای دل که وقت سوز من و تست

بنشسته و جز شمع کسی به پیشش نیست

پروانه بیا بیا که روز من و تست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

دانی که چرا نمی توان دید ای دوست

ذاتی که اگر تو را وجودیست ازوست

نزدیکتر از ماست به ما حضرت حق

قزب مفرط علت نادیدن اوست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

گفتی چشمم از چه خضبال است ای دوست

بشنو اگرت میل جواب است ای دوست

از همت تست چشمم از خون رنگین

رنگینی ابر از آفتاب است ای دوست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

هرچند که من ناکس و دونم ای دوست

یک بار ببین که بی تو چونم ای دوست

تو مردمک دیده گریان منی

زان ست که تشنه به خونم ای دوست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

از دلبر من حدیث گرمی سخنی ست

ورهست دمی بهر فریب چو منی ست

گر میش چو گرمی نگاه است که نیست

ورهست به قدر چشم بر هم زدنی ست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ما را در دل جز آن گل رعنا نیست

آن دل که این چنین بود از ما نیست

ترسم که دلم بگیرد از تنگی جا

دلتنگیم از تنگی دل بی جا نیست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

حاصل از ریش وصیه جزء پشمت نیست

فرقی مابین صعت و خشمت نیست

گویند که تو زاهد خشکی، دیدم

چندان خشکی که آب در چشمت نیست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای آن که به جز غم تو دل خواهم نیست

الا سرکوی تو نظر گاهم نیست

از معجز عشق هرچه داری در دل

میدانم اگرچه در دلت راهم نیست

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

آن شوخ که عشق سهل کاری پنداشت

عاشق شد و غم بر من و بر خویش گماشت

پروای دل کسی اگر کی دارد

آن کو دل خود نگاه نتواند داشت

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

چون عشق دل رمیده از ما بگرفت

آرام ز جان ما شکیبا بگرفت

گفتم دستم اشک بگیرد او خود

دستم بگرفت و دامنم را بگرفت

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode