گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

ای ز آتش غم نهفته چاک دل من

بر باد فنا فشانده خاک دل من

بنمای تو چهره تا دهد دختر رز

خون دل خود خراج تاک دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای عشق تو نور خانه سوز دل من

سودای رخت خانه فروز دل من

روزی ز درم در آمدی روز جهان

ز آن روز کند شبی به روز دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

ای آتش تو مرهم داغ دل من

می خون شده از تو در ایاغ دل من

از بوم و بر هستی ام آتش روید

تا گلشن روی تست باغ دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای وهم تو از مزیفاتی بس کن

محبوس مخلد جهاتی بس کن

اینجا قلم عقل ز خاموشان است

تو رنگ سیاهی ز دواتی بس کن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای دیده عقل کلبه نقاشی کن

در جلوه شد آن نگار جانپاشی کن

دلدار من از دوگونه خورشیدی کرد

خورشید فلک کنون تو خفاشی کن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

ای مرهم زخم اندرون دل من

کونین ز عشق تو زبون دل من

من روی ترا وجه دیت می بینم

از بسکه گرانبهاست خون دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

این پند نگاهدار هموار ای تن

تا سور ترا پیش نیاید شیون

عضوی که ز تو دوست شود با دشمن

دشمن دو شمر تیغ دوکش زخم دو زن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

تا یافت شود مگر برای دل من

یاری که بسربرد هوای دل من

در کوچه روزگار پر آبله شد

از پویه بیفایده پای دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

تا دور شدی ز چشم غمدیده من

افعی بلا شد مژه در دیده من

خود سوختم و همی نمی دارد دست

آتش ز گیاه جان تفتیده من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

تیغ از تو ولبیک نهانی از من

زخم از تو و تسلیم جوانی از من

گر دل دهدت که جان ستانی از من

از تو سر تیغ و جانفشانی از من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

از جاهت صدرا گرفته باج از گردون

داده ست به فضل تو خراج افلاطون

در مسند تحقیق نیامد جون تو

یک سر ز گریبان طبیعت بیرون

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

چندانکه نمود بیش کوشش دل من

از عشق بجز بلا نشد حاصل من

این شعله که بهر من دل افروخته است

روید چو گیاه بعد مرگ از گل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

چون جزر اصم گوش طبیب دوران

نه ناله ز خسته شنود نه افغان

عطار قضا ز بهر بیمار هنر

جز زهر حوادث ننهد در دکان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

در سینه چودوزخ آتشی کردم من

چون باد سحر هنوز دم سردم من

هرکس که شنید دردم از من بگریخت

گفتی که مگر صورت آن دردم من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

شاها ز زمانه گم شد آسایش من

انبار فلک مباش در مالش من

خود ناصیه روان ارسطوی خرد

آراست به داغ بیعت دانش من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

گر تیغ غمش ز جان کشد کینه من

ای دل نخوری دریغ بر سینه من

گو صیقل تیغ جان زدای غم دوست

بزدای ز زنگ هستی آئینه من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

می آمد دی بسان اقبال شهان

خندان چو لب بهار در خوزستان

من از غم او چو پیر زاهد گریان

او همچو شباب بر غم من خندان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

هر روز ز بهر دل بیحاصل من

آتش خیزد همی ز آب و گل من

در خاطرم ار خیال جنت گذرد

دوزخ شود آن خیال اندر دل من

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

یک چند دلافرامش از دنیا کن

اندیشه ز حال خسرو و کسرا کن

تا چند ازین قفس به آن یک رفتن

یکباره سفر به عالم بالا کن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

یارب که بکوی خویش پابستم کن

وز باده جام نیستی هستم کن

دلگیرم ازین نهاد افسرده خویش

یک جرعه می عشق ده و مستم کن

میرداماد
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode