گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش

در صلح عمومی علم عالم باش

با هر که زنی لاف محبت یکروز

مردانه و ثابت قدم و محکم باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

از درد و غم زمانه افسرده مباش

وز کجروی سپهر آزرده مباش

ور گردش آسمان زمینت بزند

چون مردم سرگشته کله خورده مباش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

در بیشه دهر، شیر با دندان باش

هم پیشه پنجه هنرمندان باش

گر شام کند خار چمن خون به دلت

چون غنچه صبحدم دمی خندان باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

ای خامه راست رو حقیقت جو باش

با خوردن خون دل حقیقت گو باش

گر سر ببرندت ز حقیقت گوئی

با دشمن و دوست یک دل و یکرو باش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

در پای گلی شبی نهاده سر خویش

دادم به چمن آب ز چشم تر خویش

آنگاه چو مرغ  در قفس، با اندوه

کردم سر خویش را بزیر پر خویش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

تنها نه منم غمین برای دل خویش

کس نیست که نیست مبتلای دل خویش

آن را که تو شادکام می پنداری

او داند و درد بی دوای دل خویش

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۶ - یعنی کشک

 

ای آنکه ز جود تست دریا در رشک

افلاک همی گرید و می‌ریزد اشک

اولاد بنی آدم و با این همه جود

شرمنده احسان توام یعنی کشک

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

چون عامل ماضی است منصورالملک

در داخله قاضی است منصورالملک

ملت زهر آن شقی که ناراضی بود

دیدیم که راضی است منصورالملک

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

از یک طرفی مجلس ما شیک و قشنگ

از یک طرفی عرصه به ملیون تنگ

قانون و حکومت نظامی و فشار

این است حکومت شتر گاو پلنگ

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

آن رند دغل بازگه با مکر و حیل

با لفظ قرارداد، می کرد جدل

دیدی که چسان عاقبت اندر مجلس

بگرفت قرارداد، ناطق به بغل

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

کابینه اگر بود ز بحران تعطیل

دیروز به مجلس آمد و شد تشکیل

اما به رئیس الوزرا یک دو نفر

آخر ز فشار وکلا شد تحمیل

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

دیو مهیب خودسری، چون ز غضب گرفت دم

امنیت از محیط ما، رخت ببست و گشت گم

حربه وحشت و ترور، کشت چو میرزاده را

سال شهادتش بخوان «عشقی قرن بیستم »

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۲ - درباره قوام‌السلطنه و وثوق‌الدوله

 

بدبختی ایران ز دو تن یافت دوام

این نکته مسلم خواص است و عوام

آن دولت انگلیس را بود وثوق

این سلطنت هنود را هست قوام

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

چندی ز هوس باده پرستی کردم

می خوردم و از غرور مستی کردم

چون پای امیدواریم خورد بسنگ

دیدم که عبث دراز دستی کردم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

هنگام جوانی به خدا پیر شدم

از گردش آسمان زمینگیر شدم

ای عمر برو که خسته کردی ما را

وی مرگ بیا ز زندگی سیر شدم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

عمری به هوس گرد جهان گردیدم

از دشمن و دوست خوب و بد بشنیدم

سرمایه زندگی همین بود که من

با دیده بسی ندیدنیها دیدم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

یک چند گرفتار خطر گردیدم

با گفتن حق گرد ضرر گردیدم

گوش شنوا نداشت کس، گشتم گنگ

فریاد ز بسکه بود کر گردیدم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

من حسرت آب زندگانی نخورم

وز خوان جهان جز کف نانی نخورم

چون زندگیم غم جهان خوردن بود

مردم که دگر غم جهانی نخورم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

من حسرت آب زندگانی نخورم

در خوان جهان جز کف نانی نخورم

چون زندگیم غم جهان خوردن بود

مردم که دگر غم جهانی نخورم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

با دیده سرخ و چهره زرد خوشم

با سینه گرم و ناله سرد خوشم

یاران همه شادی از دوا می طلبند

تنها منم آنکه با غم و درد خوشم

فرخی یزدی
 
 
۱
۱۲۲۶
۱۲۲۷
۱۲۲۸
۱۲۲۹
۱۲۳۰
۱۲۴۴