کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۲
رشک ایدم از جعد تو ای عشوه فروش
کو روی ترا چنان کشد در اغوش
زین پس نشوم جدا از آن چشمۀ نوش
چون زلف تو تا مرا بود سر بر دوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۳
امشب منم و جام می و نوشانوش
فردا بوداع دستها در آغوش
گر دولت وصل پایمردی کردی
بر داشتمی من سر فردا از دوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹۷
از آتش تو فتاده جانم در جوش
وز باده تو شده است جانم مدهوش
از حسرت آنکه گیرمت در آغوش
هرجای کنم فغان و هر سوی خروش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰۵
مرغان رفتند بر سلیمان بخروش
کاین بلبل را چرا نمیمالی گوش
بلبل گفتا به خون ما در بمجوش
سه ماه سخن گویم و نه ماه خموش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۱
با پیر خرد نهفته میگویم دوش
کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش
دانستنی است گفتنی نیست خموش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۸
تا بتوانی تو جامهٔ عشق مپوش
چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش
کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۳
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر از دیده و گوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۸
دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بیلب نوشین تو کی گردد نوش
دیدار ترا چشم همی دارد چشم
آواز ترا گوش همی دارد گوش
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹
گویند مرا صوابرایان به هوش
چون دست نمیرسد به خرسندی کوش
صبر از متعذر چه کنم گر نکنم
گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ گوش
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
سودی نکند فراخنای بر و دوش
گر آدمیی عقل و هنرپرور و هوش
گاو از من و تو فراختر دارد چشم
پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
جانا دهنت که هست چون چشمه نوش
میآوردش ظلمت شب در آغوش
آن پنبه پندار که در گوش تو بود
پشم آمد و یکباره برون کرد ز گوش
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۴
دهقان بچه ئی داد می نابم دوش
گفتم که حرام باشد این گفت خموش
من از رز خویش چیده ام انگورش
تشویش مکن می حلالست بنوش
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۸
استاد حسین ای بصفا همچو سروش
با نطق تو سحبان شود از عجز خموش
در بیشه مردمی و مردی و هنر
تو شیر نری که نام کردت خرگوش
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱
ای از کف دُرپاش تو دریا در جوش
من حلقه بگوش توام ارداری گوش
تشریف چو در بنده ی خود پوشیدی
از روی ترّحم گنهش نیز بپوش
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶
دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما میماند
لیکن طرف دوش تو میدارد گوش
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی
گرفت آن ماه تابان را در آغوش
چو زلف آوردش اندر گردن و گوش
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸
رندانه بیا جام می صاف بنوش
ور درد بود نوش کن از غیر بپوش
می نوش تو چندان که شوی مست و خراب
در کوی مغانت بکشند دوش به دوش
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
هر چیز رسد ز اهل دوران مخروش
وز قسم ازل زیاده را بیش مکوش
بر بند ز ناشنیدنی پرده گوش
وز هر چه نه گفتنی زبان دار خموش
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۵
گرخانه سیه زعشق او شد مخروش
ور دیده سفید از انتظارش کم جوش
یوسف بسواد دیده از دست مده
چشم از درم سیه چو یعقوب بپوش