گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای دوست! که از دوستیت با دل خوست

با دل منشین، که دشمن جان من اوست

منعت کنم ار ز صحبت دل چه عجب؟!

نتوانم دید صحبت دشمن دوست!

آذر بیگدلی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

یارم که نکویی همه باطلعت اوست

زنهار مگو که طالب روی نکوست

بر زشتی من عیب مکن نیک ببین

شاید که مراد دوست چنین دارد دوست

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

گویند کرا گرفتی از عالم دوست

گویم چه که هر چه هست در عالم اوست

او هست و جز او نیست بعالم جز نیست

او مغز و جهان نیست سراسر جز پوست

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

گیرم دایم بدوستی دل را خوست

او را و مرا چه سودی از عادت اوست؟

با طایفه ای دوست شود دل کایشان

هم دوست به دشمن اند وهم دشمن دوست

سحاب اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

کعبه که بود به کیش من هستی دوست

چاه زنخش زمزم و محراب ابروست

میراب لبان و مستجارش بالاست

وان سخت سیه دل حجرالاسود اوست

یغمای جندقی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً

 

دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست

ناید بنظر مرا بجز جلوهٔ دوست

مردم ره کعبه و حرم پیمایند

‌‌در دیدهٔ اسرار همه خانه اوست

حکیم سبزواری
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دانیم که آیین شکایت نه نکوست

ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست

دانست و نیامد و نپرسید و ندید

هم خسته دشمنیم و هم کشته دوست

غالب دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱ - ابوسعید مهنه قُدِّسَ سِرُّه

 

غازی به ره شهادت اندر تک و پوست

غافل که شهید عشق، فاضل‌تر از اوست

در روز قیامت این بدان کی ماند

کاین کشتهٔ دشمن است و آن کشتهٔ دوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

بادیده مرا خوش است چون دوست دروست

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا خالی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من برمن و باقی همه اوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۲ - سعد الدّین حموی جوینی قُدِّسَ سِرُّه

 

می‌دان به یقین که هم بد و خیر از اوست

در کوی قدر شر هم ازو خیر از اوست

شور و شغب مسجد و میخانه ازو

و آشوب و فغان و فتنهٔ دیر ازوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

 

زین سو همه طعنهٔ رقیب بدگوست

زان سو همه تیغ ناز و بی مهری اوست

حاصل به جهان عشق کان عرصهٔ ماست

گه کشتهٔ دشمنیم و گه کشتهٔ دوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

 

عالم به خروش لااله الا هوست

غافل به گمان که دشمن است این یا دوست

دریا به وجود خویش موجی دارد

خس پندارد که این کشاکش با اوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی

 

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

رضاقلی خان هدایت
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

الله که هر شکسته را دل سوی اوست

الله که آب رحمتش در همه جوست

دشمن برضای او شود دوست که هست

در دست تصرفش دل دشمن و دوست

صفی علیشاه
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode