سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
دشمن که جفایی کند آن شیوۀ اوست
باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
تبریز نکو و هر چه ز آنجاست نکوست
مغزند و مپندار تو ایشان را پوست
با طبع مخالفان موافق نشوند
هرگز نشود فرشته با دیوان دوست

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست
من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست
آن کو ز رخت روز و ز زلفت شب ساخت
پیوسته نگهدار شب و روز تو اوست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
ایدل طلب دوست گرت عادت و خوست
بیرون مبر از خویش پی اندر پی دوست
او جز من و من جز او نه ورحق طلبی
من من نیم انکس که منم اوست که اوست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴
گفتم نخورم باده که کاری نه نکوست
تا باز رهم ز طعنه دشمن و دوست
بشنید خرد گفت که هی چون نخوری
طاعت بود آن گنه که فرموده اوست

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
حاصل چه از این که صورت خواجه نکوست
چون مغز نبیندش خرد در خور پوست
گفتند رسیدی بر او گفتم نی
لاخل و لاخمر خرد هر که خور اوست

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ترکی که ختائی نسب ورومی روست
در عالم حسن و بیوفائی میراوست
بدری که بود شمس هوادار رخش
سلطان ممالک ملاحت میروست

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
هر چند که یک موی نیرزم بر دوست
فرق از تن من تا بمیانش یک موست
کس بر رخ ما قطره ی آبی نچکاند
جز دیده که آبروی ما جمله ازوست

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
در شوخی و دلبری خم ابروی اوست
بالای تو چشم است که مییارد گفت
با دوست که بالای دو چشمت ابروست

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
از بس که بیازرد دل دشمن و دوست
گویی به گناه هیچ کندندش پوست
وقتی غم او بر همه دلها بودی
اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
فریاد ز جور دشمن و فرقت دوست
کاین هر دو بلا به نزد و امّا نه نکوست
کردند جفا بسی نه بر حق الحق
«از شیشه همان برون تراود که دروست»

شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۲
با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست
انسان ز چه مغز گشت عالم زچه پوست
زین است که او مردمک چشم وی است
باز آن که بود آینه چهره اوست

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
گفتم:بهزار دل ترا دارم دوست
در خنده شد از ناز که:این شیوه نکوست
گفتم:صنما،راه وصال از که بکیست؟
فرمود که: ای دوست، هم از دوست بدوست

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۵ - رشید وطواط
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش است چون دوست در اوست

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۵ - رشید وطواط
از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست
یا اوست به جای دیده یا دیده هموست

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
در مستی اگر کسی نکویا نه نکوست
از می نبود نیک و بد از عادت و خوست
می آتش محض است و چون آتش افروخت
در هر چه فتد همان دهد بو که دروست

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
هر سوخته پخته کی بود در ره دوست
بس سوخته یی که خامی طبع در اوست
ای زاهد خشک عشوه مفروش که تو
ناپخته درون چو ناری و سوخته پوست

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
امروز که دوران فلکت با تو نکوست
هشدار که دشمنیست در صورت دوست
چون روز طرب درآید این ساغر چرخ
بینی که چه خورده های الماس دروست

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
بخشش نبود جز صفت حضرت دوست
آزاده کسی که بخشش عادت و خوست
در صورت بندگی خداوند بود
هر بنده که سیرت خداوند در اوست
