سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹۶
گشتم ز غم فراق دیبا دوزی
چون سوزن و در سینهٔ سوزن سوزی
باشد که مرا به قول نیک آموزی
چون سوزن خود به دست گیرد روزی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۵
چون صبح درآمد به جهانافروزی
معشوقه به گاه رفتن از دلسوزی
میگفت و گری که با من غم روزی
صبحا ز شفق چون شفقت ناموزی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۲
ای شمّهٔ لطف تو بهشت افروزی
دوزخ ز تف آتش قهرت سوزی
گرنامهٔ دردِ تو فرو باید خواند
پنجاه هزار ساله دارم روزی
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۸
دل در سر زلف چون توحسن افروزی
چون شمع دمی نمیزید بی سوزی
برکش سر زلفت که بلایی است سیاه
ترسم که به گرد تو درآید روزی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۷
از آتشِ عشق چون تو جان افروزی
چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی
عمری است که بی تو جان من میسوزد
آخر بر من دلت نسوزد روزی
عطار » مختارنامه » باب چهل و نهم: در سخن گفتن به زبان پروانه » شمارهٔ ۲
پروانه به شمع گفت: چند افروزی
خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی
هر لحظه سری دگر برآری در سوز
ای شمع برو که سرسری میسوزی
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸
از آتش غم چند روانم سوزی؟
وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟
گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟
چون نیست مر از تو به جز غم روزی
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹
هر لحظه ز چهره آتشی افروزی
تا جان من سوختهدل را سوزی
چون دوست نداری تو بدآموزان را
ای نیک، تو این بد ز که میآموزی؟
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶۳
ای هیزم تو خشک نگردد روزی
تا تو فتد ز آتش دلسوزی
تا خرقهٔ تن دری تو بیدل سوزی
عشق آموزی ز جان عشق آموزی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۰
خوش میسازی مرا و خوش میسوزی
خوش پرده همی دری و خوش میدوزی
آموختیم جوانی اندر پیری
از بخت جوان صلای پیرآموزی
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۰
دی بود چنان دولت و جان افروزی
و امروز چنین آتش عالم سوزی
افسوس که در دفتر ما دست خدا
آن را روزی نبشت این را روزی
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
دیروز چنان وصال جان افروزی
امروز چنین فراق عالم سوزی
افسوس که در دفتر عمرم ایام
آن را روزی نویسد این را روزی
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵
دارم ز فراق ماه مهر افروزی
در دل سوزی، نیست دلی دل سوزی
جز روز و شب من که ندارد شب و روز
هر روز شبی دارد و هر شب روزی
ایرج میرزا » رباعیها » شمارۀ ۸
دیروز چه گُلهای جهان افروزی
امروز چه سرمای گلستان سوزی
آرندۀ بَرد و آفرینندۀ وَرد
روزی آن طور میپسندد روزی