گنجور

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۶

 

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است،

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده‌است؛

در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد،

غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده است،

خیام
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۶

 

تا جان مرا باده مهرت سوده است

جان و دلم از رنج غمان آسوده است

گر باده به گوهر اصل شادی بوده است

پس چون که ز باده تو رنج افزوده است

ابوالفرج رونی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

هرگز بت من روی به کس ننموده است

و این گفت و شنود خلق، بر بیهوده است

و آن کس که بتم را به سزا بستوده است

او هم به حکایت ز کسی بشنوده است

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳۴

 

هر خاک که در جهان کسی فرسوده است

تنهاست که آسیای چرخش سوده است

هر گرد که بر فرق عزیز تو نشست

مفشان، که سر و فرق عزیزی بوده است

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۶۴

 

چون هستی تو به نیستی آلوده است

غم خوردن نیک و بد او بیهوده است

هیهات که نا آمده را حاصل نیست

افسوس که آنچ رفت چون نابوده است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۱۲

 

چون می دانی که بودنیها بوده است

این پرده دریدن کسان بیهوده است

فی الجمله هر آن کسی که او پاک تر است

چون در نگری به چیزکی آلوده است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۱۰۵

 

چون هست جهان به نیستی آلوده است

غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است

هیهات که ناآمده را حاصل نیست

افسوس که آنچ رفت چون نابوده است

اوحدالدین کرمانی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

هرگز بت من روی به کس ننموده است

این گفت و مگوی مردمان بیهوده است

آن کس که تو را به راستی بستوده است

او نیز حکایت از کسی بشنوده است

عراقی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

تا عمر مرا فلک به غم پیموده است

گوشم به فغان اهل شیون بوده است

امروز شنیده ام ز عرفی، بی تو

در خواب که چرخ هم نشنوده است

عرفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عقلت ای شیخ بر ریا افزوده است

در چشم تو هر زشت نکو بنموده است

شیطان تو عقلیست که در سر داری

بر گنبد ستار تو دیو آسوده است

جویای تبریزی