گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۱

 

آمد بر من قاصد آن سرو سهی

آورد بهی تا نبود دست تهی

من هم رخ خود بدان بهی مالیدم

یعنی ز مرض نهاده‌ام رو به بهی

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۲

 

تا تو هوس خدای از سر ننهی

در هر دو جهان نباشدت روی بهی

ور زانکه به بندگی فرود آری سر

ز اندیشهٔ این و آن به کلی برهی

ابوسعید ابوالخیر
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ناگه ز درم در آمد آن سرو سهی

پر غم دل من کرد ز هر غصه تهی

از نار و بهیش یافتم روزبهی

بسپرد بیکبار بمن نار و بهی

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

گرچه کندت مساعدت روز بهی

آخر ز قضا به هیچ حیلت نرهی

تا هست بده چه فایده زآنکه نهی

دشمن ببرد خاک خورد گر ندهی

مسعود سعد سلمان
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۸۷

 

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی

آمد ز ره بوسه به دندان رهی

سیب زنخت در دل من نار افکند

زین سوخته ناید پس از این بوی بهی

مهستی گنجوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

ای سر تا پا به تازگی سرو سهی

از جمله نیکوان به خوبی تو بهی

بر حسن و جمال بیش می افزاید

چشم آر و را چو خاک بر روی نهی

سید حسن غزنوی
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۷۸

 

بنگر بنگر، ای دل! اگر مرد رهی

تا تو ز حجاب هر دو عالم برهی

این شعبدهٔ لطیف را بر چه نهی

هم حقّه از او پُر است و هم حقّه تهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۹

 

چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی

چون از گهر حقیقتی حقه تهی

هرگه که همی حقی به دست تو بود

زنهار چنان کن که ز دستش ندهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۴

 

دوش آمد و گفت: چندم آواز دهی

من دور نیم تو دوری آغاز نهی

دیوار حجاب است چو برخاست ز پیش

این خانه و آن یکی شود باز رهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی

با قد چو سرو و با رخ همچو مهی

مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک

تابندهتر است ماه بر سروِ سهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۷

 

تا تو به بلای عشق تن در ندهی

هرگز نرسی به وصل آن سروسهی

میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز

آخر چو بسوزی برهی یانرهی

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

رخساره نازنینت ای سرو سهی

هم نام سعادت است و هم روز بهی

پهلو که کند ازو چو زلف تو بهی؟

کورا نه چو خال تو بود روسیهی؟

ظهیر فاریابی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۰

 

با آنکه بکس دست بپیمان ندهی

زنجیر کنی از زور بر دست نهی

بربست بیکبارگی ای سرو سهی

زر دست ترا، چو بی زری دست رهی

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

دل در سر زلف تونه زان بست رهی

کورا دو هزار بند بر بند نهی

گاهیش بزیر کلهی بنشانی

گاهیش بدست شانه یی با ز دهی

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳

 

امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی

بسیار طپی ولیک دشوار رهی

والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی

تا سینه به این دل خرابم ننهی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴۰

 

چون ممکن آن نیست اینکه از بر ما برهی

یا حیله کنی ز حیلهٔ ما بجهی

یا بازخری تو خویش و مالی بدهی

آن به که دگر سر نکشی سر بنهی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷۰

 

دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی

دستار بده تا ز تکبر برهی

خود را برهان از اینکه دستار نهی

دستار بده عوض ستان تاج شهی

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

گر دولت و بخت باشد و روزبهی

در پای تو سر ببازم ای سرو سهی

سهل است که من در قدمت خاک شوم

ترسم که تو پای بر سر من ننهی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

تا دل به غرور نفس شیطان ندهی

کز شاخ بدی کس نخورد بار بهی

الا که ذخیرهٔ قیامت بنهی

ور نه نشود اسه پر از دیگ تهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۴

 

آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی

آن است جوابش که: جوابش ندهی

سعدی
 
 
۱
۲