گنجور

نجم‌الدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۵ - فصل

 

عشق تو کجا رسد بهر خویش پسند

ناکرده وجود خویش پیش تو سپند

عشق تو هماییست که چون پر بگشاد

سلطان کند او را که برو سایه فکند

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲۹

 

جز صحبت عاشقان و مستان مپسند

دل در هوس قوم فرومایه مبند

هر طایفه‌ات بجانب خویش کشند

زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶۰

 

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

در ناله‌ام از لبان قند اندر قند

هر وعدهٔ دیدار تو هیچ اندر هیچ

آخر غم هجران تو چند اندر چند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱۰

 

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند

بیرون آمد بنزد من خنداخند

اندر بر خود کشید نیکم چون قند

کای عاشق و ای عارف و ای دانشمند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱۰

 

ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند

تا بخت کرا بود کرا راه دهند

ما زان غم او به بازی و خنداخند

عقل و ادب و هرچه بد از ما برکند

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

بر یاد رخ و قد تو ای سرو بلند

روی گل و پای سرو بوسم یکچند

گل چون تو برنجد و بگرداند روی

از جا برود سرو و ببرد پیوند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

غصنی چو فروع شرع را سایه فکند

ببرید ز اصل شرک و بدعت پیوند

تا دوحه علم و شاخ فضلش بر داد

از باغ هدی بیخ ضلالت برکند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

گر برسر آتشم نشانی چو سپند

ور جمله تنم جداکنی بند از بند

خرسند شوم به این و آن و نشوم

هرگز به جدائی تو یکدم خرسند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

پستم کردی به محنت ای چرخ بلند

تا چند به بند و حبسم آخر تا چند

شیرین طبعم ولی نباشم نی قند

کز بند به تنگ افتم و از تنگ به بند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

گریانم از اندوه و عدو بر من چند

دشمن به مراد و دوستان اندر بند

ای دست اجل شدم به تیغت خرسند

بخرام و مرا بدین شماتت مپسند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

ای شاه چگونه ای در آن خاک نژند

از تخت به تابوت چرائی خرسند

سوگند به فرق تو همی خوردم دی

وامروز همی خورم به خاکت سوگند

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

ای همچو سلیمانت سر و تاج بلند

بر مور ضعیف بار ماران مپسند

پائی که نیازردی ازو مور رواست

مجروح ز مار آهنین از در بند

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند

بربود دلم ز دست و در پای افکند

این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند

خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند

چشمم به دهان واعظ و گوش به پند

ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند

وز یاد برفتم سخن دانشمند

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

گویند مرو در پی آن سرو بلند

انگشت‌نمای خلق بودن تا چند؟

بی‌فایده پندم مده ای دانشمند

من چون نروم؟ که می‌برندم به کمند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند

بربود دلم ز دست و در پای فکند

این دیده شوخ می کشد دل به کمند

خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱

 

پند است خطاب مهتران آن گه بند

چون پند دهند و نشنوی بند نهند

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

ما را فلک از دوست اگر دور افکند

ور همچو بنات نعشمان ز هم بپراکند

صد شکر که بر رغم فلک بار دگر

گشتیم بهم چو عقد پروین پیوند

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

روزی که ز تن قطع کند جان پیوند

یا رب مکن این زبان جاری در بند

تا شکر کرم گویمت آندم که بری

از بستر خاکم سوی این کاخ بلند

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گفتم که چه ریزدت زلب گفت که قند

گفتم که چه خیزدت ز مو گفت کمند

گفتم که بفرما سخنی گفت خموش

گفتم بشکر خنده درآ گفت مخند

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode