×
امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
رفتی و به یک بارگرفتی کم من
کشته شدم و نداشتی ماتم من
داغ تو بسوخت این دل پر غم من
ای داغ تو گرم سرد کردی دم من
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۸
دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من
هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من
من خورشیدم تو سایهای بر سرِخاک
تا محو نگردی نشوی محرَمِ من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۹۹
ای شادی آن عهد که بودت غم من
بودی شب و روز مونس و همدم من
در خاطر من نبدکه ناگاه چنین
تو کم ز منی گیری .و گیری کم من
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
آن کس که براز عشق شد محرم من
اکنون خواهم شبی شود همدم من
تا من غم او بشنوم و او غم من
من ماتم او گیرم و، او ماتم من