گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

رفتی و به یک بارگرفتی کم من

کشته شدم و نداشتی ماتم من

داغ تو بسوخت این دل پر غم من

ای داغ تو گرم سرد کردی دم من

امیر معزی
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۸

 

دوش آمد و گفت: ای شب و روزت غمِ من

هرگز نشوی تا تو توئی همدمِ من

من خورشیدم تو سایهای بر سرِخاک

تا محو نگردی نشوی محرَمِ من

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۹۹

 

ای شادی آن عهد که بودت غم من

بودی شب و روز مونس و همدم من

در خاطر من نبدکه ناگاه چنین

تو کم ز منی گیری .و گیری کم من

کمال‌الدین اسماعیل
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آن کس که براز عشق شد محرم من

اکنون خواهم شبی شود همدم من

تا من غم او بشنوم و او غم من

من ماتم او گیرم و، او ماتم من

آذر بیگدلی