عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۲
شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش
سر در آتش چگونه باشم سرکش
جانم به لب آورد به زاری آتش
کس نیست که بر لبم زند آبی خوش
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۲
خالیست سیاه بر رخ آن مه وش
افتاده خوش و مراهمی افتد خوش
چون مهر که از مشک نهی بر باده
یا قطرۀ آبی که چکد بر آتش
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم
ما پشت سوی جهان شادی کردیم
زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش
و این هر دو طایفه را شیخ بخادم سپرده
تا هریک را در مقام خویش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰۰
ای باد صبا به کوی آن دلبر کش
احوال دلم بگوی اگر باشد خوش
ور زانکه برای خود نباشد دلکش
زنهار مرا ندیدهای دم درکش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱۳
ای روی چو آفتاب تو شادی کش
وی موی تو سرمایه ده، جمله حبش
تنها تو خوشی و بس در این هر دو جهان
باقی تبع تواند گشته همه خوش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱۷
ای کرده به پنج شمع روشن هر شش
ای اصل خوشی و هرچه داری همه خوش
تا چند چو الحمد مرا میخوانی
همچون بقره بگیر گوش من و کش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۶
بیچاره دل سوختهٔ محنت کش
در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
آری همه در سوخته افتد آتش
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲۹
تا در نزنی بهر چه داری آتش
هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش
عیار نهای ز عاشقان پا درکش
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱۹
گر خوش گذرانی گذرد عمر تو خوش
ور کم بزنی نقش تو آید همه شش
چون میگذرد عمر بهر حال که هست
خوش میگذران و بار اندوه مکش
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲
آوازه در افکنده سپهر سرکش
زان پیش کز آب بر فروزد آتش
کای خسرو هندوی شب از جانب شام
با لشگر زنگ آمده در خیل حبش
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۳۲
شد دهر خرف جوان نگیرد عیبش
کز عطر عروسانه بر آمد جیبش
بعد از دو سه طهر ریاضت بستان
هر لحظه گلی می شکفد از عینش
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲
ای دل تو به درد یار هجران می کش
زهر آب ز جام نامرادی می چش
تا همچو خردمند چرا گوشه فقر
بر خود نگرفتی که نشینی دلخوش
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۲
فرزند نکو بر آر ای صاحب هش
ور زشت بر آریش هم از پیش بکش
انگور در اصل طبع خود شیرین است
از تربیت تو میشود تلخ و ترش
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
از سخت دلی بر دل این محنت کش
آتش زده با قول رقیب آن مهوش
گویا که رقیب است پی سوختنم
سنگی که برآورد ز آهن آتش
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش
از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش
آب آمده از طبیعت خویش برون
در تحت بفوق میرود چون آتش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم
دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
روزی به کلیسیای گبرم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم
صاحب نظری کو که بدو بنمایم
صدگریه ی زار زیر هر خنده ی خویش
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
باز سوی عقل و تمییزات خوش
باز سوی خارج این پنج و شش