گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

ای چون گل و مل در به در و دست به دست

هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست

آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست

جز خار و خمار از تو چه برداند بست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست

ای صومعه ویران کن و زنار پرست

مردانه کنون چو عاشقان می در دست

گرد در کفر گرد و گرد سر مست

سنایی
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲ - در شکوه

 

آن دست زنان و پای کوبان پیوست

زین پیش گذشتن من از کوی تو هست

آن دست مرا کنون بر آورد از پای

و آن پای مرا کنون در افگند ز دست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳ - در تغزل

 

چون فندق مهر تو دهانم بربست

بار غم تو چو گوژ پشتم بشکست

هر تیر ، که از چشم چو بادام تو جست

در خسته دلم چو مغز در پسته نشست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۴ - در تغزل

 

معشوقه دلم به تیر اندوه بخست

حیران شدم و کسم نمی‌گیرد دست

مسکین تن من به پای محنت شد پست

دست غم دوست پشت من خرد شکست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۵ - در تغزل

 

با عیب خریدی تو مرا روز نخست

امروز اگر رد کنیم ، عیب از تست

گر دوست همی در خور خود خواهی جست

پس دست بباید از همه گیتی شست

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۶ - سلطان تکش بن اتسز در دوشنبه ۲۲ربع الاخر سنۀ ۵۶۸ در خوارزم بر تخت نشست رشید این رباعی بر وی بخواند

 

جدت ورق زمانه از ظلم بشست

عدل پدرت شکستگی کرد درست

ای بر تو قبای سلطنت آمده چست

هان ! تا چه کنی ؟ که نوبت دولت تست

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

غازی بکمند زلف شهریرا بست

آنگه بسنان غمزه خلقی را خست

دیوانه دلی دارم شوریده و مست

کان خسته و بسته دید و در غاری جست

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد

 

ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست

جام می لعل، نوش کرد و بنشست

از دیدن و از گرفتن زلف چو شست

رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۵

 

حلاج دلا که مقتدای کارست

بردار همی گفت که روز بارست

از یار هر آنکسیکه برخوردارست

جانش بر یار و تنش برداست

عین‌القضات همدانی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

در وصل تو عزم دل من روز نخست

آن بود که عمر با تو بگذارم چست

کی دانستم که بعد از آن عزم درست

آن روز به خواب شب همی باید جست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

آتش به سفال برنهادی ز نخست

پس با خاکم به در برون رفتی چست

با این همه باد کبر کاندر سر تست

از آب سبو کی آیدم با تو درست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

دستم که به گوهر قناعت پیوست

پر بود و نبود آز را بر وی دست

با دست طمع مگر شبی عهدی بست

روز دگرش غیرت همت بشکست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

جدت ورق زمانه از جور بشست

عدل پدرت سلسلها کرد درست

ای بر تو قبای جاهشان آمد چست

هان تا چه کنی که نوبت دولت تست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

هجری که به روز غم مبادا دل و دست

بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست

دردا که ازو درد دلی ماند به دست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

جانا به تن شکسته و عزم درست

عمریست که دل در طلب صحبت تست

وامروز که نومید شد از وصل تو چست

در صبر زد آن دست کز امید بشست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست

تیر تو به ناوک قضا ماند چست

ورنه که نشاند این چنین چابک و چست

پیکان دوم بر سر سوفار نخست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

با موزه به آب در دویدی به نخست

تا خرمن من به باد بردادی چست

چون تیز شد آتش دلم گشتی سست

خاکش بر سر که او نه خاک در تست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

کار تنم از دست دلم رفت ز دست

بیچاره دلم به ماتم جان بنشست

جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست

سازم همه این بود که در کار شکست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹

 

دل در خم آن زلف معنبر بنشست

جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست

من هم پی دل روم به هر حال که هست

مسکین چو به لب رسید پایش بشکست

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۲
sunny dark_mode