گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم

 

در پای گنه شد دل بیمارم پست

یارب چه شود اگر مراگیری دست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم

 

گر در عملم آنچه ترا باید نیست

اندر کرمت آنچه مرا باید هست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

در سر کاری که درآئی نخست

رخنه ی بیرون شدنش کن درست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت دوم

 

ندانی که شوریده حالان مست

چرا بر فشانند بر رقص دست

شیخ بهایی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

عرفی چه زنی طعن خرد بر من مست

مردان ننهند راز دل بر کف دست

آن نوحه که راه لب نداند، داریم

آن گریه که دل به دیده بگذارد هست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

تا در زده ام به دامن عفو تو دست

تا یافته ام غبار تکلیف الست

تقصیر عبادتم ندارد ایام

وز طاعت کرده ام پشیمانی هست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

عرفی چه نهی متاع دل در کف دست

راه نظر کج نظران باید بست

بر سینهٔ ما نگر که از بیرون هست

صافی و درست و از درون عین شکست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۲۸

 

زین سردی دی که آب و آتش یخ بست

در بستن یخ جوهر الماس شکست

زان گونه مسامات هوا بسته که تیر

یابد ز کمان گشاد و نتواند جست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

دی محتسب آمد به غم، تند نشست

ماتم زده بود، دادمش شیشه به دست

بشکست و نیافت قصدم آن جاهل مست

بایست که توبه شکند، شیشه شکست

عرفی
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

صد تلخ شنیدم ز یکی رزق پرست

جرمم چه، که همین دادمش جام به دست

دانی که همان محتسب گرسنه مست

کامروز به لقمه اش دهن خواهم بست

عرفی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست

پائی که ره وصل به سر می پیوست

زان دست کنون در غم دل دادم پای

زان پای کنون بر سر دل دادم دست

میرداماد
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن دم که شدیم از می هستی سرمست

شد ساغر توفیق لبالب ز شکست

اعمال نویس راست در طاعت ماست

مزدور فرشته‌ای که در دست چپ است

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

آن قوم که دلشان ز دورنگیها رست

سجاده به دوشند و می ناب به دست

بتخانه و کعبه پیششان یک رنگ است

دیدار پرستند نه دیوارپرست

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

پروانه که از بادیه هجر برست

در بال و پر آتش زد و فارغ بنشست

غافل که هنوز تا سر کوی فراغ

صد بادیه خونخوارتر از هجران هست

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

سوی در پادشاه کز طور بهست

رفتی تو و سامری به جای تو نشست

ای واله ایمن این سفر دور کشید

باز آ که شدند قوم گوساله‌پرست

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

آن قوم که دلشان ز دورنگیها رست

سجاده بدوشند و می‌ناب به دست

بتخانه و کعبه پیششان یکسانست

دیدارپرستند نه دیوارپرست

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ذاتت که زمجموعه گل منتخب است

حرف تب و لرز او خطائی عجبست

کس موج محیط را نگوید لرز است

کی گرمی خورشید جهانتاب تب است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

در معرکه این تفنگ فریادرس است

خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است

موقوف اشاره ایست در کشتن خصم

سویش نگهی ز گوشه چشم بسست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

شاهی که حمایت خدایش سپر است

مایل به سپر نه بهر دفع ضرر است

از هیچ مصاف رو نمی گرداند

منظور شجاعتش ازین رهگذرست

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

گویند کسان جمله چه هشیار و چه مست

پیوستن شیشه نیست ممکن چوشکست

حیرت دارم از شیشه دل که چرا

هرچند شکست باز با او پیوست

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۲
sunny dark_mode