گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

آتش ز دهان شمع دیشب می‌جست

ناگاه سپیده دم زبانش بشکست

سر رشته به پایان شد و تابش بنماند

روزش به شب آمد و بروزم بنشست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

آورد بهم تیر و کمان را در دست

تیر آمد و در خانه خویشش بنشست

آمد به سر تیر کمان خانه فرو

انصاف که نیک از آن میان بیرون جست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

دیشب سر زلف یار بگرفتم مست

کز دست من دلشده چون خواهی رست

گفتا که شب است دست از دستم بدار

تا با تو نگیردم کسی دست به دست

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

شب هندو معنبر زلف بر بست

ز جای خویشتن خورشید بر جست

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

هرکس که سر زلف تو آورد بدست

از غالیه فارغ شد و از مشگ برست

عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ

داند که میان این و آن فرقی هست

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

تا مهر توام در دل شوریده نشست

وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست

این غم ز دلم نمی‌نهد پای برون

وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

دنیا نه مقام ماست نه جای نشست

فرزانه در او خراب اولی‌تر و مست

بر آتش غم ز باده آبی میزن

زان پیش که در خاک روی باد بدست

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

تدبیر و صواب از دل خوش باید جست

سرمایه عافیت کفافیست نخست

شمشیر قوی نیاید از بازوی سست

یعنی ز دل شکسته تدبیر درست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

هستم من سرگشته به عشقت سرمست

جان خسته ز عشق یار و دل داده ز دست

از گلبن وصل او نچیدم یک گل

وز خار جفا جان جهانی را خست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

مستیم چو چشم مست شهلای تو مست

پستیم به پیش قد و بالای تو پست

آیا بود آنکه در میان بستان

گردیم کنار سبزه ات دست به دست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

سرو چمن از عجب برآورده دو دست

گفتا که، که را قد دلارا چو منست

چون قامت رعنای تو از دور بدید

از خجلت بالای تو بر خاک نشست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

در دیده دلم خیال رویش می بست

دلبر به کرشمه گفت زان نرگس مست

خوش باش که کام تو برآرم روزی

بخشیدن مست اگر بود دست به دست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

چون چشم تو نرگسی ندیدم سرمست

چون دید دلم گشت به زلفت پابست

پیوسته به خم بود چو ابروت دلم

جان کرد فدا و ز غم آن نیز نرست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

بیچاره دلم که بود از عشق تو مست

در شست سر زلف تو بودش پابست

چشمت به خطا در او نگاهی می کرد

زان روی به ابروان شوخت پیوست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۰

 

از دنیی دون اگر دری بر وی بست

یا خار جفای دهر بر پاش شکست

دانم به یقین نه در گمانم دیدم

در جنّت فردوس که با حور نشست

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

هر چشم به خورشید نیارد نگریست

هر قطره به دریا نتواند پیوست

جهان ملک خاتون
 

حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

من با کمر تو در میان کردم دست

پنداشتمش که در میان چیزی هست

پیداست از آن میان چو بربست کمر

تا من ز کمر چه طرْف خواهم بربست

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

دیدم رندی که سید رندانست

از هر دو جهان گذشته و رند آن است

در گنج بقاست گرچه در کنج فناست

پیداست به ما و از جهان پنهانست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

رب الارباب رب این مربوب است

وز حضرت احباب همه محبوب است

در صورت و معنیش نظر کن به تمام

تا دریابی که طالب و مطلوبست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

آئینهٔ حضرت الهی دل تو است

گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است

دل بحر محیط است و در او دُر یتیم

در صدفی چنین که خواهی دل توست

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۲۲
sunny dark_mode