گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷

 

آن درد، که با پای تو کرد آن چستی

در کشتن خصمت ننماید سستی

با پای تو این جا سر و پایی گردید

تا با سر دشمن تو گیرد کستی

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸

 

در عشق تو از سر بنهادم هستی

زین پس من و شوریدگی و سرمستی

با روی تو حالی و حدیثی که مراست

در نامه نبشتم که زبانم بستی

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۵

 

یاری دارم یگانهٔ سرمستی

هستی که جز او نیست به عالم هستی

گویند بگیر دست او را در دست

دستش گیرم اگر بیابم دستی

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

چو با تست مقصود، هرجا که هستی

گرش باز دانی ز هجران برستی

درین جست و جو دور رفتی وگر نی

چو خود را بدانی ازین جو بجستی

ز تحصیل عرفان محصل همین شد

[...]

قاسم انوار
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

ای آن که کمر به جستن حق بستی

زین هستی موهوم چو رستی، رستی

غیر از تو حجاب در میان چیزی نیست

از خود چو بریدی، به خدا پیوستی

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

ای آنکه به لافگاه دعوی چستی

واندر طلب گوهر عرفان سستی

تا دریابی که در گره داری هیچ

کاش آنچه سپرده ای به خود، می جستی

حزین لاهیجی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هشیارانت خوار نهند از مستی

بالا دستان به پا زنند از پستی

بی دولت نیستی در آن عالم کل

... کل عالمی تا هستی

یغمای جندقی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

ای آنکه به ارباب عطا دل بستی

نائل نشدی خاطر خود را خستی

غم چند خوری که کرد او ترک عطا

خود ترک طمع نما که از غم رستی

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode