گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

آن یار که عهدِ دوستداری بشکست

میرفت و منش گرفته دامن در دست

می‌گفت دگر باره به خوابم بینی

پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

از بارِ گنه شد تنِ مسکینم پست

یا رب چه شود اگر مرا گیری دست

گر در عملم آنچه ترا شاید نیست

اندر کرمت آنچه مرا باید هست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست

وز جانب میخانه رهی دیگر هست

اما ره میخانه ز آبادانی

راهیست که کاسه می‌رود دست به دست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

تیری ز کمانخانه ابروی تو جست

دل پرتو وصل را خیالی بَربست

خوشخوش زدلم گذشت و میگفت به ناز

ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست

چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم هست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

دی طفلک خاک بیز غربال بدست

میزد بدو دست و روی خود را می‌خست

میگفت به های‌های کافسوس و دریغ

دانگی بنیافتیم و غربال شکست

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

کردم توبه، شکستیش روز نخست

چون بشکستم بتوبه‌ام خواندی چست

القصه زمام توبه‌ام در کف تست

یکدم نه شکسته‌اش گذاری نه درست

ابوسعید ابوالخیر
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

ای دل ، ز شراب عشق گشتی سرمست

کز رنج خمار او به جان نتوان رست

گر از دل من چنین فرو داری دست

در روز ز دست تو به شب باید جست

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

ای صبر ، از آن نگار بیداد پرست

بر وی همه بیداد جهان یکسره هست

نزدیک آمد کزین بلا بتوان رست

ای صبر وفادار ، هنوز این یک دست

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

زان گونه ز پولاد ترا دست بخست

کاندر رگت آویخت چو ماهی در شست

این نادره بر گوشۀ جان باید بست

الماس که الماس فرو برد بدست

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست

در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟

گر دست نشستمی ز تو روز نخست

امروز بخون روی خود باید شست

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

گه گویم : کار ترا گیرم سست

خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست

چون عزم رهی شود درین کار درست

از جان باید گرفتن آغاز نخست

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

چون دیده من دید ترا روز نخست

مسکین دل من هوای دیدار تو جست

اکنون که ترا هوای من نیست درست

یا ناز مکن یا دل من باز فرست

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

آنی که وفا نباید از مهر تو جست

در وعده مخالفی و در پیمان سست

بی شرمی و بیدادگری پیشه تست

دست از تو بصابون رئی باید شست

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

رنج دل  رنج دیده جز دیده نجست

دانی که شد این گناه بر دیده درست

در جمله جهان صورتی از دیده نرست

کش چندین موج خونش از دیده نشست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

بادام دو چشم تو دلم زار بخست

پسته دهنت جراحتش زود ببست

ز آن بود مرا گله ازین شکرم هست

ای پسته تو شیرین بادام تو مست

مسعود سعد سلمان
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

ترکیبِ پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست

چندین سر و پایِ نازنین از سرِ دست

از مِهر که پیوست‌ و به کین که شکست؟

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷

 

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

خیام
 
 
۱
۲
۳
۲۳