اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۷۵
گر زانک تو صاحبدل و صاحبنظری
باید که به گل به چشم عبرت نگری
حیف است عظیم شاهدی چون گل را
در زیر لگد سپرده از بی خبری
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۳۰
خود را تو عظیم کم کسی می شمری
در سرّ خود افسوس که کم می نگری
از جملهٔ کاینات مقصود توی
دردا و دریغا که زخود بی خبری
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۴۶
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۴
دردا که تو از غرور وز بی خبری
بس بی خبری از آنچ بس بی خبری
گر می خواهی که بازیابی خود را
در خود منگر چنانک در خود نگری
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱۰
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۴
چون نیستم از امیر جز دردسری
خواهی پدر امیر و خواهی پسری
چون می نرسد دور به صاحب هنری
خواهی تو وزیر باش و خواهی دگری
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۲
از غایت جنگجویی و فتنه گری
گر گل بکفت فتد دهانش بدری
با ساغر و چنگ آنگهت خوش باشد
کین را بزنی و خون آن بازخوری
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۳
زلف تو که چون او نبود خیره سری
مشکیست کز وسوخته شد هرجگری
چون گرد میان تو در اید گویی
ماریست که حلقه میشود بر کمری
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲
با یار به بوستان شدم رهگذری
کردم نظری سوی گل از بیبصری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳
نی کرده شبی بر سر کویت گذری
نی بوی خوشت به من رسیده سحری
نی یافته از تو اثری، یا خبری
عمرم بگذشت بیتو، آخر نظری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۴
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری
با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸۵
بالا شجری لب شکر و دل حجری
زنجیر سری، سیمبری رشک پری
چون برگذری درنگری دل ببری
چشمت مرساد سخت زیبا صوری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹۳
با من ترش است روی یار قدری
شیرینتر از این ترش ندیدم شکری
بیزار شود شکر ز شیرینی خویش
گر زان شکر ترش بیابد خبری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹۵
با یار به گلزار شدم رهگذری
بر گل نظری فکندم از بیخبری
دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گل نگری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰۰
بر کار گذشته بین که حسرت نخوری
صوفی باشی و نام ماضی نبری
ابنالوقتی، جوانی و وقت بری
تا فوت نگردد این دم ما حضری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۰۵
بیچاره دلا که آینهٔ هر اثری
گر سر کشی از صفات با دردسری
ای آینهای که قابل خیر وشری
زان عکس ترا چه غم که تو بیخبری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۹
تو آب نهای خاک نهای تو دگری
بیرون ز جهان آب و گل در سفری
قالب جویست و جان در او آب حیات
آنجا که توی از این دو هم بیخبری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۱
خیری بنمودی و ولیکن شری
نرمی و خبیث همچو مار نری
صدری و بزرگی و زرت هست ولیک
انصاف بده که سخت مادر غری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۲
در بادیهٔ عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
در هر منزل که مینهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷۶
دوش آمد آن خیال تو رهگذری
گفتم بر ما باش ز صاحب نظری
تا صبح دو چشم من بگفتش بتری
مهمان منی به آب چندانکه خوری