گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

این بی‌ریشان که سغبهٔ سیم و زرند

در سبلت تو به شاعری که نگرند

زر باید زر که تا غم از دل ببرند

ترانهٔ خشک خوبرویان نخرند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند

طاووس نه‌ای که با تو در تو نگرند

بلبل نه که از نوای تو جامه درند

آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند

سنایی
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۰ - در ذم مردم روزگار

 

سوی در این قوم ، که کمتر ز خرند

دانش چه بری ؟ که از تو دانش نخرند

سالی یک بار آب جویت ندهند

روزی صد بار آبرویت ببرند

وطواط
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲

 

زان پس که دل و دیده بر من سپرند

با عشق یکی شوند و آبم ببرند

صبرا به تو آیم غم کارم بخوری

ای صبر نگویی که ترا با چه خورند

انوری
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۲

 

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از دست تو عاشقان به روزی بدرند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۷

 

شهری زن و مرد در رُخَت می‌نگرند

وز سوز غم عشق تو جان در خطرند

هر جامه که سالی پدرت بفروشد

از دست تو عاشقان به روزی بدرند

مهستی گنجوی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند

چون آینه از هستی خود بی خبرند

گر روشنیی می طلبی، آینه وار

در خود منگر، تا همه در تو نگرند

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۲۹

 

خلقان همه در آینهای مینگرند

مشغول خودند و ز آینه بیخبرند

کس آینه مینبیند از خلق جهان

در آینه از آینه بر میگذرند

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۶۰

 

اینها که زاسرار قدَر بی خبرند

بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند

ما با همه شیوه ای بسازیم ولیک

چه سود که جمله خلق کوته نظرند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴

 

آنها که به عقل راه او می سپرند

شرط است کز آشیان هستی بپرند

زنهار در آن راه تو پرواز مکن

کانجا مگسانند که سیمرغ خورند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۳۰

 

صاحب نظران آینهٔ یکدیگرند

در منزل خود چو آینه بی خبرند

گر روشنیی می طلبی آینه وار

در خود منگر تا همه در تو نگرند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۵

 

افسوس که خلق سخت کوته نظرند

وز هرچه فروشند یکی جو نخرند

بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند

قصّه چه کنم که جمله شان درد سرند

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰۵

 

آنها که شب و روز ترا بر اثرند

صیاد نهانند ولی مختصرند

با هر که بسازی تو از آنت ببرند

گر خود نروی کشان کشانت ببرند

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵۴

 

طاوس نه‌ای که بر جمالت نگرند

سیمرغ نه‌ای که بیتو نام تو برند

شهباز نه‌ای که از شکار تو چرند

آخر تو چه مرغی و ترا با چه خرند

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

درویش و غنی بنده این خاک درند

و آنان که غنی ترند محتاج ترند

سعدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷

 

هر چند که ظالمان همه جمع شوند

امید که یک ز یکدگر بر نخورند

سال اسد و ماه اسد شیر خدا

از بیشه برون آید و گرگان بدرند

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

آنان که بخلق از ره معنی نگرند

کی خلق خدا چو یکدیگر میشمرند

کی باز بود همچو کبوتر بوقار

او گوشت خورد کبوترش گوشت خورند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

مردم همه جوهری و صاحب نظرند

در دست تو گوهر هنر می نگرند

صد خرمن خود فروشی از بیهنران

صاحب هنران ببرگ کاهی نخرند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف دوم که زر سفید است و بیش بر است » برگ سیم ده زر سفید

 

ای کز تو بتان چو لاله خونین جگرند

نسرین و بنفشه رنگ و بوی از تو برند

در کوی تو با بوی تو از خاک کمست

مشکی که ازو جوی به ده تنگه خرند

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

سادات که نور دیده و تاج سرند

با فضل و نسب زبده نوع بشرند

باید که ز راه راست بیرون نروند

چون امت جد خویش را راهبرند

فضولی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode