مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۹
گر من به در سرای تو کم گذرم
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۷
من سر بنهم در رهت ای کان کرم
کامروز از تو ای صنم مست ترم
سوگند خورم و گر تو باور نکنی
سوگند چرا خورم چرا می نخورم
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰
هر چند که در تو بیشتر مینگرم
بیش است به دیدن تو میل نظرم
چون تشنه در خوابم لب بر لب آب
هر چند که بیش میخورم تشنهترم
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
خورشید رخا من به کمند تو درم
بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
هر سروقدی که بگذرد در نظرم
در هیأت او خیره بماند بصرم
چون چشم ندارم که جوان گردم باز
آخر کم از آنکه در جوانان نگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۴
هر چند بود عارض تو در نظرم
هر لحظه بود شوق رخت بیشترم
خواهم که شود هر سر مویم چشمی
تا بهر تماشا بتو در مینگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۵
زین پیش که سودای جنون داشت سرم
بودی هوس مشغله و شور و شرم
با عامه از این پس آبحیوان نخورم
گر ز آتش تشنگی بسوزد جگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶
هر چند که در هستی خود مینگرم
معنیم یکی و در هزاران صورم
جز خاک نیم ولیکن از غایت لطف
آبم که بهر جام برنگی دگرم
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۹
ساقی بده آن باده که خون شد جگرم
باشد که بمی ز دست غم جان ببرم
گر خلق جهان بکشتنم برخیزند
می وا خورم وز هیچ کس وا نخورم
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۳۸
دیشب که مراجعت فتاد از سفرم
دلدار به تهنیت درآمد ز درم
بگرفت در آغوشم و بوسید سرم
از لعل و بلور کرد تاج و کمرم
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
شمعی که به رخسار نکو بودی گرم
دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
پیش قد و چشم و خدمتش در بستان
نرگس ز حیا برآید و یرو از شرم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵
دل گفت برو سوی گلستان ارم
گفتم چه کنم گر نگشایند درم
گفتا بکند با تو چنین بی ادبی
گفتم نکند گر او بدیعست برم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۶
خورشید رخا من به کمند تو درم
بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی ور جان و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۷
تا کی غم این جهان فرسوده خورم
تا چند جفای مردم سفله برم
چون خال بتان حال دلم گشت تباه
در چرخ کبودجامه خود نیست کرم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸
یارب گنهم تو عفو گردان به کرم
یارب تو مینداز به لطف از نظرم
من خود کیم و نام مرا خود که برد
کز من گنه آید وز لطف تو کرم
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۵
هر آینه ای که آید اندر نظرم
تمثال جمال روی او می نگرم
در جام جهان نما نگاهی کردم
مجموع کمال در یکی می شمرم
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۲۴
در هر چه نظر کنم توئی در نظرم
وین طرفه که از تو من تو را می نگرم
شمس مغربی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
در روی پری رخان چو در می نگرم
جز روی تو می نیاید اندر نظرم
هر لحظه ز هر پریرخی حسن رخت
بردیده کند جلوه به وجه دگرم
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
گر در سفرم تویی رفیق سفرم
ور در حضرم تویی انیس حضرم
هر جا که نشینم و به هر جا گذرم
جز تو نبود هیچ مراد دگرم
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
گفتم که هوای او برون شد ز سرم
از خاک درش درد سر خود ببرم
لیکن چو به حال خویش درمی نگرم
صد بار گرفتارتر از پیشترم