گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

این چرخ سراسیمه بیفایده گرد

چون قسمت ارزاق خلایق میکرد

پروانه چنین داد که بر خوان جهان

چون تیغ ز پهلوی خودم باید خورد

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

ای آنک دل از مهر رخت جان نبرد

دانی که چه بر من از غمت می گذرد

من نیستم آنکه ناظر روی توام

در دیده من کسیست کو می نگرد

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

امشب که شبم به وصل تو می گذرد،

دامی ز سر زلف خود، ای دام خرد،

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۳ - رباعی

 

ز ناگه خنده ای زد صبح دم سرد

از آن یک خنده شب را منفعل کرد

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

از شدت دست تنگی و محنت برد

در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد

در تابه و صحن و کاسه و کوزهٔ ما

نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

کس عهد وفا چنانکه پروانه خرد

با دوست به پایان نشنیدیم که برد

مقراض به دشمنی سرش بر می داشت

پروانه به دوستیش در پا می مرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

در باغ شدم سحر که از غایت درد

می گفت به خنده سرخ گل با گل زرد

بلبل ز فراق روی من نالانست

از درد بگو روی تو را زرد که کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

ای روی من از فراق تو چون گل زرد

تا چند کشد دل ز غمت غصّه و درد

گفتم به گل زرد که ای بیچاره

دیدی که فراق با من و با تو چه کرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ای سرو چمن چیده ز بالای تو درد

نسبت به قد و قامت تو سرو که کرد

دامن تو میالای به خون دل ما

تا از من خاکی ننشیند به تو گرد

جهان ملک خاتون
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۱ - رباعی

 

زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد

در ده که تراز عمر نو خواهم کرد

مستم کن و بی خبر ز احوال جهان

تا سر جهان بگویمت ای سره مرد

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

تا می نشنوی ز خویشتن واحد و فرد

تحصیل مراد خویش نتوانی کرد

آزاد شو از جهان و پاک از همه گرد

خود را زن ره مساز اگر هستی مرد

نسیمی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

صافی جهان چو نیست می ساز به درد

پشمینه بپوش چون همی باید مرد

از مرگ چه دشوار تر آن کز ره عجز

حاجت به در همچو خودی باید برد

ابن حسام خوسفی
 

نظام قاری » دیوان البسه » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

در البسه ام مگو جواب ای سره مرد

نتوان چو دو سر زیک گریبان بر کرد

تا چند کنی پوش زپوشی کسان

(از جامه عاریت نشاید برخورد)

نظام قاری
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۸

 

زآن روز که از سروی خود ماندم فرد

شد معرکه دلاوری بر من سرد

دیرین مثلی هست که در روز نبرد

ضربت بود از حربه و دعوی از مرد

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

آنی که حسد مه از صفای تو برد

گل پیرهن صبر برای تو درد

چون ذره که جوشد بهوا داری مهر

مرغ دل خلق در هوای تو پرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

اهلی که ره علم و هنر میسپرد

خواهد که ز عرش نام او برگذرد

خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب

تا نام کسش میان مردم نبرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

عمر تو اگر بخواب غفلت گذرد

آن عمر کسی بزندگی کی شمرد

گر فهم کنی که ذوق بیداری چیست

شاید که گر ز ذوق خوابت نبرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف ششم که زر سرخ و کم بر است » برگ هشتم زر سرخ است

 

ای لطف تو تریاک غم و داروی درد

مانند تو در جهان کسی لطف نکرد

هر کو بدر تو روی زردی آورد

پنج اشرفیش بکف نهی چون گل زرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف ششم که زر سرخ و کم بر است » برگ دوازدهم یک زر سرخ است

 

ای آنکه برخ تو پرده صبر درد

کی پیش تو دیده در رخ گل نگرد

خورشید فلک گر همه اشرف باشد

پیشت بیک اشرفی کس آنرا نخرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف هشتم که قماش است و کم براست » برگ دوم وزیر قماش

 

ای آنکه لب تو پرده غنچه درد

رخسار تو آب صورت چین ببرد

آنجا که زند شنهشه عشق تو تخت

کی عقل وزیر را قماشی شمرد

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode