خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
خاکی که به زیر پای هر نادانیست
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانیست
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانیست
انگشت وزیر یا سر سلطانیست

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳
چندان که نگاه میکنم حیرانی است
سرگشتگی و بی سر و بی سامانی است
در بادیهای که دانشش نادانی است
گردون را بین که جمله سرگردانی است

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱
عشقت که به صد هزار جان ارزانی است
بحری است که موج او همه حیرانی است
تا لاجرم از عشق تو همچون فلکی
سر تا سر کارم همه سرگردانی است

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۴۲ - الطریقة
ای آنک تو را امید آبادانی است
آباد شدن در ره او ویرانی است
تا کی گویی که سرّ عشق او چیست
سرمایهٔ این حدیث سرگردانی است

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸
عمر تو خس و، زر آتش سوزانی است
افزونی هر درم از آن، نقصانی است
برباد رود ز مال این عمر عزیز
در خوردن رشته هر دری دندانی است

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
بهار عمر و نوروز جوانی است
دریغا قحط سال شادمانی است
دلی دارم که هیچش یاد من نیست
ز بس مشغول غمهای نهانی است
ز فیض عشق شیرین کوهکن را
[...]
