گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۴

 

کس حال من سوخته جز شمع نداند

کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند

دلبستگئی هست مرا باوی از آنروی

کز سوخته حالی بمن سوخته ماند

گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱

 

اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند

هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند

چون راندمش در اولین گام بماند

بد جانوری بود، ندانم به چه ماند

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶

 

یاری که مدام این سخن را خواند

معنی کلام عارفان را داند

آئینه اگر چه می نماید تمثال

در ذات نماینده اثر نتواند

شاه نعمت‌الله ولی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

گرچه به قلم کام بسی دانی راند

وز نوک قلم مشک توانی افشاند

چون نامه خویشتن بباید خواندن

منویس کتابتی که نتوانی خواند

ابن حسام خوسفی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

آن خرک از طعمه و خوردن بماند

پس برسم دعوت آهو را بخواند

شیخ بهایی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

ای آنکه بجمع سیم و زر حرصت خواند

بر خاک کدورتت پی گنج نشاند

مالی که بخاک میکنی دفن امروز

فرداست که خواهد بسر گورت ماند

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر کس قدر شکستگی را داند

دانسته به دل نهال غم بنشاند

غم بار دل خاک نشینان نشود

کی سایهٔ کوه سبزه را رنجاند

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode