گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸۸

 

این عشق کمالست و کمالست و کمال

وین نفس خیالست خیالست و خیال

این عشق جلالست و جلالست و جلال

امروز وصالست و وصالست و وصال

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۰

 

پر از عیسی است این جهان مالامال

کی گنجد در جهان قماش دجال

شورابهٔ تلخ تیره دل کی گنجد

چون مشک جهان پر است از آب زلال

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۵

 

الخمر و من‌الزق ینادیک تعال

واقطع لوصالنا جمیع‌الاشغال

فربا و صفاء و سبقنا الحوال

کی نعتق بالنجدة روح‌العمال

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۹

 

عشقی دارم پاکتر از آب زلال

این باختن عشق مرا هست حلال

عشق دگران بگردد از حال به حال

عشق من و معشوق مرا نیست زوال

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۲

 

مردا منشین جز که به پهلوی رجال

خوش باشد آینه به پهلوی صقال

یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان

آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات

 

مرغی که خبر ندارد از آب زلال

منقار در آب شور دارد همه سال

۱ بیت
مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

هرگز ز تو نگلسم، محال است محال!

یا عهد تو بشکنم، خیال است خیال!

بر تو نکنم دعوی خون دل خویش

خون دل من بر تو حلال است حلال

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۷

 

ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال

شایسته چو روحی و پسندید چو مال

آزرده مشو اگر دلت بگرفته است

شک نیست که خورشید بگیرد هر سال

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

گشتم ز جفای فلک و گردش سال

بد حال و نخواهم که کسم داند حال

تا گریم و دوستم بگوید مَگِریْ

یا نالم و دشمنم بگوید که منال

۲ بیت
مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳

 

گر دست دهد دولت ایام وصال

ور سر برود در سر سودای محال

یک بوسه برین نیمه خالی دهمش

از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال

۲ بیت
سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

ز ابروی تو و روی تو در ملک جمال

حالی عجب افتاد و چگویم که چه حال

دیدند ز روی و ابرویت خلق جهان

یک غره مه که باشد او را دو هلال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

افسوس که آفتاب عمرم به زوال

نزدیک رسید و دیده در خواب و خیال

بشناس دلا قیمت این عمر که هست

باز آمدن عمر‌، دگر باره محال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

تا مردم چشم پر نمم روز وصال

دیدست رخ انصنم زهره جمال

با سوزن مژگان همه شب مشغولست

بر کار گه دیده بتحریر خیال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

در حال حیاتم ای بت مشکین خال

هرگز نکنی یاد من مسکین حال

ز آنپس که شود سوخته پروانه چه سود

گر شمع بر او اشک فشاند همه سال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

زیبا صنمی بناز کی آب زلال

تذکیر همیگفت بصد غنج و دلال

در مجلس او شد بره رشد و ضلال

یکقوم بوعظ او و یکقوم بحال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

علمی که ترا می نرساند به کمال

مالی که ترا می نکند نیکو حال

بگریز از آن علم و از آن مال ببر

کآن علم ضلال آمد و آن مال وبال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

در چشم تو باشد سخنم سحر حلال

و اندر دهنت سخن بود تنگ مجال

و آنگه که سخن زان تن نازک رانم

باشد سخنم لطیف تر ز آب زلال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

دارد صنم ماهوش زهره جمال

خالی بمیانه دو ابرو و چه خال

گوئی که مگر ستاره ئی منکسف است

افتاده میان مشک پیکر دو هلال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

در خطه سبزوار دیدم امسال

حالی که نماند بر فرزانه مجال

در رسته بازار کلهدوزانش

برجیست درو جمع بهم بدر و هلال

۲ بیت
ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

ما بر در شکریم و قناعت همه سال

فارغ شده از نیک و بد اهل جدال

نی دل سوی ماضی و نه بر مستقبل چشم

در کلبه عزلتیم مشغول بحال

۲ بیت
ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۴