گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

بازی بودم پریده از عالم ناز

تابوک برم ز شیب صیدی به فراز

اینجا چو نیافتم کسی محرم راز

ز آن در که درآمدم بدر رفتم باز

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳

 

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز

آمد بر من خیال معشوق فراز

برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا:

باری، بنگر، که از که می‌مانی باز؟

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۲

 

ای جان سماع و روزه و حج و نماز

وی از تو حقیقت شده بازی و مجاز

امروز منم مطربت ای شمع طراز

وز چرخ بود نثار و قوال انداز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۳

 

ای جان لطیف بیغم عشق مساز

در هر نفسش هزار روزه است و نماز

پیداست سراپا همه سودا و مجاز

آخر به گزاف نیست این ریش دراز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳۸

 

ای عشق تو داده باز جان را پرواز

لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز

یک ذره عنایت تو ای بنده‌نواز

بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۰

 

ای کرده ز نقش آدمی چنگی ساز

جانها همه اقوال تو از روی نیاز

ای لعل لبت توانگری عمر دراز

یک هدیه از آن لعل به قوال انداز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۴

 

امشب که گشاده است صنم با ما راز

ای شب چه شبی که عمر تو باد دراز

زاغان سیاه امشب اندر طربند

با باز سپید جان شده در پرواز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۶

 

بازی بودم پریده از عالم راز

تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز

اینجا چه نیافتم کسی را دمساز

زان در که بیامدم برون رفتم باز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴۷

 

بنمای بمن رخ ای شمع طراز

تا ناز کنم نه روزه دارم نه نماز

تا با تو بوم مجاز من جمله نماز

چون بی‌تو بوم نماز من جمله مجاز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵۸

 

گر بکشندم نگردم از عشق توباز

زیرا که ز چنگ ما برون شد آواز

گویند مرا سرت ببریم به گاز

پیراهن عمر خود چه کوته چه دراز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۴

 

مردانه بیا که نیست کار تو مجاز

آغاز بنه ترانهٔ بی‌آغاز

سبلت می‌مال، خواجهٔ شهری تو

آخر ز گزاف نیست این ریش دراز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۶

 

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شبرا چه گنه حدیث ما بود دراز

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶۸

 

من همتیم کجا بود چون من باز

عرضه نکنم به هیچکس آز و نیاز

با خویشتنم خوش است در پردهٔ راز

گه صید و گهی قید و گهی ناز و گه آز

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

زان سوز که از تو دارم ای شمع طراز

زان درد که خوردم از تو شبهای دراز

تا دل ماند بر دل ماند داغ

گر عمر بود به عمرها گویم باز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

ازبیخوابی در دل شبهای دراز

من شمع گدازنم و تو شمع طراز

من می سوزم ز هجر با حسرت و درد

تو می سازی خلوت با عشرت و ناز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

یکدم نشوی با من مسکین دمساز

کز حادثه صد در نشود بر من باز

یک بوسه ز لعل تو و صد خون جگر

یک غمزه ز چشم تو و شهری غماز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

برقی بودی که جستی ای مایه ناز

پنهان بنمودی رخ چون شمع طراز

روشن کردی چشمم و بگشادی راز

در من زدی آتش و نهان گشتی باز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

تا کی بود این فریب و مکر ای بد ساز

تا چند بود این غم و هجران دراز

از من همه صبر و صبر و پندار و امید

وز تو همه وعده وعده عشوه و ناز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

چون رشته تنم به تاب هجران مگذار

بر دست مپیچ بیش از این رشته ناز

سر رشته عهد تو رگ جان من است

گر بگسلد این رشته که پیوندد باز

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

چون روی نمود بخت و وصل آمد ساز

در عیش و طرب گرای و کمتر کن ناز

بس روز مرا بود بدین شب امید

بس شب که مرا بود بدین روی نیاز

مجد همگر
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۱
sunny dark_mode