گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۶

 

اکنون که ستد هوای تو داد از من

گر جان بدهم نیایدت یاد از من

مسکین من مستمند کاندر غم تو

می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من

سنایی
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۸

 

چون یار نمیکند همی یاد از من

برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من

مشکل کاری که اوفتادست مرا

من بندهٔ یار و یار آزاد از من

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۷

 

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من

در عمر کسی نگشت دلشاد از من

من طالب داد و جمله بیداد از من

فریاد من از جمله و فریاد از من

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۰۲

 

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای من که هزار آه و فریاد از من

چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت

ناشاد شبی که اصل غم زاد از من

مولانا
 
 
sunny dark_mode