گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

اکنون که ستد هوای تو داد از من

گر جان بدهم نیایدت یاد از من

مسکین من مستمند کاندر غم تو

می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من

عطار

چون یار نمیکند همی یاد از من

برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من

مشکل کاری که اوفتادست مرا

من بندهٔ یار و یار آزاد از من

مولانا

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای من که هزار آه و فریاد از من

چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت

ناشاد شبی که اصل غم زاد از من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه