گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

اکنون که ستد هوای تو داد از من

گر جان بدهم نیایدت یاد از من

مسکین من مستمند کاندر غم تو

می‌سوزم و تو فارغ و آزاد از من

عطار

چون یار نمیکند همی یاد از من

برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من

مشکل کاری که اوفتادست مرا

من بندهٔ یار و یار آزاد از من

مولانا

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای من که هزار آه و فریاد از من

چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت

ناشاد شبی که اصل غم زاد از من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه