گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶ - چه داری؟

 

ای خواجه به جز سیم و زر چه داری‌؟

چون علم نداری دگر چه داری‌؟

زر وگهرت را اگر ستانند

ای خواجهٔ والاگهر چه داری‌؟

از علم شود خاک بی‌هنر زر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۹۴ - در هجو «‌بهاء‌» نامی گفته شده

 

بشنید بها شعر دل‌افزای بهار

گفتاکه منم به شعرهمتای بهار

همتای بهار می‌توان بود بها

درکون بها اگر بود پای بهار

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۱ - در وصف بینش نامی که مژگانی سفید و چشمانی کم‌ دید داشت

 

آن چشم‌ سفیدی که بود چشمش کور

درکشور ما گشته به بینش مشهور

بیهوده کنند نام کاکا الماس

برعکس نهند نام زنگی کافور

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۸ - و نیز در هجو بها نامی

 

زین بیش بها مجوی آزردن من

دینی مفکن زهجو برگردن من

تو هجوی‌ و من‌ تو را فزون خواهم کرد

اینست طریقه هجاکردن من

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸ - تازی - ترک - کسروی

 

ای تازی‌ ترک معنوی از چه شدی

وی ترک محقق نبوی از چه شدی

ور بودی ترک و بعد سید گشتی

ای‌سید ترک‌!کسروی از چه شدی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - به یکی از رقبای سیاسی

 

آقای جلیل بی‌جلالی و فری

از مردمی و مهر و وفا بی‌خبری

ای کاشی نوخاسته بر خوبش مبال

کز کاشی نو ساخته بی‌قدرتری

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » رباعی مستزاد

 

پروانه و شمع و گل شبی آشفتند

در طرف چمن

وز جور و جفای دهر با هم گفتند

بسیار سخن

شد صبح‌، نه پروانه به جا بود و نه شمع

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱ - در بیان اقسام سخن

 

اقسام سخن چهار باشد همه جا

فخر است ‌و مدیح‌ است ‌و نسیب ‌است و هجا

از فخر و نسیب و مدح من بردی سود

وقت است که از هجا نشانمت بجا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

از خصم کشیدن به وفا جور و جفا

برهان نزاکت است و دستور صفا

در کشور ما اصل نزاکت این است

واویلا وامصیبتا وا اسفا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آزادی ماست اصل آبادی ما

این است نتیجهٔ خدادادی ما

آزاد بزی ولی نگر تا نشود

آزادی تو رهزن آزادی ما

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

مخلوق جهان به گرگ مانند درست

با قادر عاجزند و بر عاجز چست

سستند به گیرودار چون باشی سخت

سختند به کارزار چون باشی سست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

از دامن کوه لاله ناگه برجست

گلگون‌رخی و تیشهٔ سبزی در دست

با فرق سر دریده گویی فرهاد

از خاک برون آمد و بر سنگ نشست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست

چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست

گویی مجنون به انتظار لیلی

از گور برون آمد و بر سبزه نشست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۷ - در مدح ستارخان

 

ستار غیور ارجمندیت بجاست

قانون‌طلبی و حق‌پسندیت بجاست

از صدمت پا منال و کوتاهی گام

خوشبخت نشین که سربلندیت بجاست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

پرهیز از خود که جای پرهیز اینجاست

وز کس مطلب چیز که هر چیز اینجاست

تا چند پی راز خدا می گردی

راز دل خود جو که خدا نیز اینجاست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۹ - به مناسبت شهادت سید حسن مدرس

 

تا بُخل و حسادت به‌ جهان راهبر است

آزاده ذلیل و راستگو در خطر است

خون تو مدرسا هدر گشت بلی

خونی که شبی گذشت بر وی هدر است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

هان ای وکلا فضل خدا یار شماست

آسایش ما به حس بیدار شماست

در کار بکوشید خدا را کامروز

چشم و دل و گوش خلق در کار شماست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱ - این رباعی را در خواب گفته است

 

امروز نه کس ‌ز عشق آگه چو من است

کز شکّر عشقم‌ همه‌ شیرین ‌سخن‌ است

در هر مژهٔ من به ره خسرو عشق

نیروی هزار تیشهٔ کوهکن است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

آیین جهان طبل جفا کوفتن است

خایسک بلا بر سر ما کوفتن است

این کشتن و این کشته شدن مردان راست

کانجا که زنست رقص و پا کوفتن است

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

من برگ گلم باغ شبستان من است

وآن‌ بلبل خوش‌ لهجه غزلخوان من‌ است

نوباوهٔ شب که شبنمش می‌خوانند

هر صبح به نیم‌ بوسه مهمان من است

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴